برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖𝟎
[ویو ا.ت]
از روی زمین بلند شدم و گفتم..
ا.ت: جونگکوک..
جونگکوک: ا.ت..ا.ت..حالت خوبه..
ا.ت: ن..نه..لطفا کمکم کن..در اتاق قفله..
جونگکوک: چانیونگ برو کلید اتاق رو بیار..
چانیونگ: ولی قربان آتیش بیشتر شده..
جونگکوک: همین که من گفتم..زود باش برو کلید رو پیدا کنن..سریععع..
_ _ _
[ويو جونگکوک ]
کلید رو سریع از چانیونگ گرفتم و تو قفل در چرخوندمش..اما باز نشد..چند بار اینکارو کردم..
عصبی شدم و کلید رو پرت کردم زمین و گفتم..
جونگکوک: ا.ت از در فاصله بگیر..
با صدایی که میشد فهمید که خیلی ترسیده گفت..
ا.ت: ب..باشه..
محکم دستگیره رو گرفتم و با تمام زورم بدنم رو محکم به در کوبیدم..
دوباره امتحان کردم..یک باره دیگه هم اینکارو کردم..خسته شده بودم..در باز نمیشد...
از در فاصله گرفتم کمرم رو خم کردم و دستام رو رو زانوهام گذاشتم و همونطور که نفس نفس میزدم گفتم..
جونگکوک: چانیونگ تو هم امتحان کن..شاید باز شد..
چانیونگ هم نتونست که درو باز کنه..
دوباره نزدیک در شدم و باز هم چند باری امتحان کردم..بغضم گرفته بود..دستمو رو در گذاشتم..سرم رو پایین انداختم تا چانیونگ قیافهی بغض کرده ام رو نبینه..
چانیونگ: قربان همه از عمارت رفتن بیرون فقط ما موندیم..تا راه خروجی عمارت بسته نشده باید بریم بیرون..
عصبی شدم و با صدایی که بغضم توش معلوم بود گفتم..
جونگکوک : ن.نه..نه..من تا ا.ت رو از اتاق بیرون نیارم از اینجا نمیرم..
چانیونگ که متوجه حال بدم شده بود چیزی نگفت..
جونگکوک: ا.ت..میخوام تو هم کمک کنی همزمان که من درو هل میدم تو هم از اون طرف دستگیره رو بکش سمت خودت..آماده ای؟
جوابی نداد..با صدای بلندی گفتم..
جونگکوک: ا.ت جوابم رو بده..
چرا هیچی نمیگفت.؟!..
جونگکوک: ا.ت؟!..ا.تتت..
استرس...ترس...نگرانی...همه این احساسات به ندرت برام پیش میومد..از نگرانی دختری که پشت در اتاقه قلبم از استرس و ترس داشت از جاش درمیومد..
دستگیره رو گرفتم..تمام زور و قدرتی که داشتم رو جمع کردم و محکم درو هل دادم
که یهو در با شتاب باز شد..
سریع وارد اتاق شدم..با دیدن اطراف انگار یه سطل اب یخ روم خالی کرده بودن..
ا.ت نبود..به سمت سرویس و حموم رفتم..اونجا هم نبود..
به سمت پنجره اتاقش رفتم که جای کفشیو رو لبهی پنجره دیدم..
از اندازه و مدل کفش فهمیدم..جای کفش ا.ت نیست..این کفش برای یه مرده..
دنیا داشت دور سرم میچرخید یهو چانیونگ دستشو رو شونم گذاشت و گفت..
چانیونگ: قربان باید بریم..همین الانن..
کش موای که ا.ت همیشه با اون موهاش رو می بافت رو از روی زمین برداشتم و همراه چانیونگ با شتاب از عمارت بیرون اومدیم..
درسته که کم میذارم..اما اگه ببینم تعداد کامنت ها کمه..دیگه پارت نمیذارم..
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖𝟎
[ویو ا.ت]
از روی زمین بلند شدم و گفتم..
ا.ت: جونگکوک..
جونگکوک: ا.ت..ا.ت..حالت خوبه..
ا.ت: ن..نه..لطفا کمکم کن..در اتاق قفله..
جونگکوک: چانیونگ برو کلید اتاق رو بیار..
چانیونگ: ولی قربان آتیش بیشتر شده..
جونگکوک: همین که من گفتم..زود باش برو کلید رو پیدا کنن..سریععع..
_ _ _
[ويو جونگکوک ]
کلید رو سریع از چانیونگ گرفتم و تو قفل در چرخوندمش..اما باز نشد..چند بار اینکارو کردم..
عصبی شدم و کلید رو پرت کردم زمین و گفتم..
جونگکوک: ا.ت از در فاصله بگیر..
با صدایی که میشد فهمید که خیلی ترسیده گفت..
ا.ت: ب..باشه..
محکم دستگیره رو گرفتم و با تمام زورم بدنم رو محکم به در کوبیدم..
دوباره امتحان کردم..یک باره دیگه هم اینکارو کردم..خسته شده بودم..در باز نمیشد...
از در فاصله گرفتم کمرم رو خم کردم و دستام رو رو زانوهام گذاشتم و همونطور که نفس نفس میزدم گفتم..
جونگکوک: چانیونگ تو هم امتحان کن..شاید باز شد..
چانیونگ هم نتونست که درو باز کنه..
دوباره نزدیک در شدم و باز هم چند باری امتحان کردم..بغضم گرفته بود..دستمو رو در گذاشتم..سرم رو پایین انداختم تا چانیونگ قیافهی بغض کرده ام رو نبینه..
چانیونگ: قربان همه از عمارت رفتن بیرون فقط ما موندیم..تا راه خروجی عمارت بسته نشده باید بریم بیرون..
عصبی شدم و با صدایی که بغضم توش معلوم بود گفتم..
جونگکوک : ن.نه..نه..من تا ا.ت رو از اتاق بیرون نیارم از اینجا نمیرم..
چانیونگ که متوجه حال بدم شده بود چیزی نگفت..
جونگکوک: ا.ت..میخوام تو هم کمک کنی همزمان که من درو هل میدم تو هم از اون طرف دستگیره رو بکش سمت خودت..آماده ای؟
جوابی نداد..با صدای بلندی گفتم..
جونگکوک: ا.ت جوابم رو بده..
چرا هیچی نمیگفت.؟!..
جونگکوک: ا.ت؟!..ا.تتت..
استرس...ترس...نگرانی...همه این احساسات به ندرت برام پیش میومد..از نگرانی دختری که پشت در اتاقه قلبم از استرس و ترس داشت از جاش درمیومد..
دستگیره رو گرفتم..تمام زور و قدرتی که داشتم رو جمع کردم و محکم درو هل دادم
که یهو در با شتاب باز شد..
سریع وارد اتاق شدم..با دیدن اطراف انگار یه سطل اب یخ روم خالی کرده بودن..
ا.ت نبود..به سمت سرویس و حموم رفتم..اونجا هم نبود..
به سمت پنجره اتاقش رفتم که جای کفشیو رو لبهی پنجره دیدم..
از اندازه و مدل کفش فهمیدم..جای کفش ا.ت نیست..این کفش برای یه مرده..
دنیا داشت دور سرم میچرخید یهو چانیونگ دستشو رو شونم گذاشت و گفت..
چانیونگ: قربان باید بریم..همین الانن..
کش موای که ا.ت همیشه با اون موهاش رو می بافت رو از روی زمین برداشتم و همراه چانیونگ با شتاب از عمارت بیرون اومدیم..
درسته که کم میذارم..اما اگه ببینم تعداد کامنت ها کمه..دیگه پارت نمیذارم..
- ۷۵.۰k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط