اورا

🔹 #او_را ... (۲۲)




بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا ، رفتم اتاقم



دفترچمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ...


من باید این مسئله رو حل میکردم ...❗ ️



باید به خودم ثابت میکردم مرجان اشتباه میگه

من باید زندگیمو درست کنم !



حق ندارم با حرفای مرجان هرروز پوچ و پوچ تر شم !🚫


برای همین دیگه سراغ نوشته های قبلیم نرفتم

باید دوباره از اول مینوشتم تا بفهمم از کی زندگیم این شکلی شد 🔥


من میگفتم با رفتن سعید له شدم

اما مرجان میگفت من قبل از سعید هم همین زندگی رو داشتم ‼ ️

نه ❗ ️

باید ثابت میکردم مرجان دروغ میگه 😠

امّا...


💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-بیست-و-دوم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۲۳)دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگ...

🔹 #او_را ... (۲۴)تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد .- سلاااا...

🔹 #او_را ... (۲۱)هنوز حدود ده دقیقه مونده بود تا چراغ سبز ش...

🔹 #او_را ... (۲۰)یه چیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط