پارت دوم
پارت دوم
اون صورتشو رو در چرخوند و بیرون رفت
و برام حوله آورد
یوکای : میشه بیام بیرون
سانزو یه دفعه چشماشو باز کرد دید هنوز حوله رو دور خودم نپیچوندم
تعجب کرد
یوکای :چیشد تعجب کردی ؟
کلید در رو ازش گرفتم و همونجوری که تو حمام بودیم در رو قفل کردم و سانزو رو چسبوندم به دیوار
ولی یه دفعه مایکی اومد و در اتاق سانزو رو زد منم زود در حمام رو باز کردم و سانزو رو هل دادم بیرون و در رو بستم
سانزو رفت در رو باز کرد
سانزو : چیزی شده؟
مایکی : نه فقط یوکای کو؟
سانزو :داره حموم میکنه
مایکی : باشه پس میخوام حموم کردنشو ببینم
سانزو رو هل داد اومد داخل اتاق و خواست در حمام رو باز که دید در قفله
مایکی : یوکای در رو باز کن
یوکای : نمیشه دارم حمام میکنم
مایکی : یوکای نرو رو مخم در رو باز کن
پا کوبید به در
یوکای :باشه باشه باز میکنم فقط نکن
در رو باز کردم دید لباسامو پوشیدم
مایکی : چرا لباس تنته ؟
منو سانزو جوری بهش زل زدیم که انگار یه چیز چندش دیدیم
مایکی : چه مرگتونه ؟
سانزو : به نظر من یکم زیاده رویه که بخوایم اونو بدون لباس ببینیم
مایکی : یوکای بیا باهام
یوکای : نمیشه تو منحرفی نمیخوام
مایکی : دارم برات...
سانزو بهم اشاره کرد که برم و منم رفتم
مایکی منو برد
یکی با مشت اومد سمتم میخواست بزنم و مایکی هم با پا زد توی شکمش
مایکی منو توی بغلش گرفت
سرخ شده بودم، منو برد توی اتاقش من توی بغلش بودم بعد سرمو گذاشتم روی سینه ی مایکی و خوابیدم...
#سانزو
#فیک
#توکیوریونجرز
اون صورتشو رو در چرخوند و بیرون رفت
و برام حوله آورد
یوکای : میشه بیام بیرون
سانزو یه دفعه چشماشو باز کرد دید هنوز حوله رو دور خودم نپیچوندم
تعجب کرد
یوکای :چیشد تعجب کردی ؟
کلید در رو ازش گرفتم و همونجوری که تو حمام بودیم در رو قفل کردم و سانزو رو چسبوندم به دیوار
ولی یه دفعه مایکی اومد و در اتاق سانزو رو زد منم زود در حمام رو باز کردم و سانزو رو هل دادم بیرون و در رو بستم
سانزو رفت در رو باز کرد
سانزو : چیزی شده؟
مایکی : نه فقط یوکای کو؟
سانزو :داره حموم میکنه
مایکی : باشه پس میخوام حموم کردنشو ببینم
سانزو رو هل داد اومد داخل اتاق و خواست در حمام رو باز که دید در قفله
مایکی : یوکای در رو باز کن
یوکای : نمیشه دارم حمام میکنم
مایکی : یوکای نرو رو مخم در رو باز کن
پا کوبید به در
یوکای :باشه باشه باز میکنم فقط نکن
در رو باز کردم دید لباسامو پوشیدم
مایکی : چرا لباس تنته ؟
منو سانزو جوری بهش زل زدیم که انگار یه چیز چندش دیدیم
مایکی : چه مرگتونه ؟
سانزو : به نظر من یکم زیاده رویه که بخوایم اونو بدون لباس ببینیم
مایکی : یوکای بیا باهام
یوکای : نمیشه تو منحرفی نمیخوام
مایکی : دارم برات...
سانزو بهم اشاره کرد که برم و منم رفتم
مایکی منو برد
یکی با مشت اومد سمتم میخواست بزنم و مایکی هم با پا زد توی شکمش
مایکی منو توی بغلش گرفت
سرخ شده بودم، منو برد توی اتاقش من توی بغلش بودم بعد سرمو گذاشتم روی سینه ی مایکی و خوابیدم...
#سانزو
#فیک
#توکیوریونجرز
- ۸.۹k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط