جاسوس پارت ۳۳
_________
ویو ا/ت
آخه چرااااااا باید عاشقش بشممم چرااا.... چرا باید این همه خوبی بهم کنه که عاشقش بشم امروز الکس میاد دنبالم و اگه حرفی که میخوام رو بهش نزنم مطمعنم میمیرم
رفتم سمت اتاق کار شوگا و در زدم وقتی اجازه ی ورود داد وارد اتاقش شدم
شوگا:عشقم اومدی بیا اینجا
ا/ت:شوگا *بغض*
شوگا:چی شده
ا/ت:بابت همه چی ازت معذرت میخوام (دوستان کلا حرفهاش رو با بغض میگه)
شوگا:منظورت چیه؟
ا/ت:من مجبور بودم اون خانوادم رو گرفته بود و گفت اگه کاری که میخواد رو نکنم خانوادمو میکشه
شوگا:ا/ت چی میگی
ا/ت:م...من واسه الکس کار میکنم اون جاسوسی که دنبالش بودی من بودم*گریه شدید*
شوگا:چییی
ا/ت:هق معذرت میخوام هق من فقط هق واسه خواسته های اون بهت هق نزدیک شدم هق ولی الان هق بیخشیددددددد*داد و گریه*
شوگا:ت...تو امکان نداره ا/ت
ا/ت:هق هق
ویو ادمین
شوگا خیلی عصبی شدو تمام وسایل اتاقش رو پخش و پلا کرد
شوگا: ا/ت بگو دروغ میگی بگو شوخیه ا/تتتتت*داد*
ا/ت:هق م...معذرت میخوام هق
شوگا نتونست تحمل کنه و قطره اشکی از چشماش سر خورد
شوگا:م..من عوضی چرا چرا ها مگه من باهات چیکار کردممممممم*داد*
ا/ت:مجبور هق بودم شوگا
که سوزش بدی رو صورتش حس کرد شوگا بود که بهش سیلی زده بود
شوگا:چراااا لعنتی من دوست داشتممممم*داد و گریه*(جالب شد)
که ناگهان صدای تفنگ اومد شوگا اشک هاش رو پاک کرد و رفت پایین دید الکسه
شوگا:عوضی تو
الکس:فهمیدی کار کیه مگه نه؟ کسی که عاشقش بودی؟ ا/تتتتت*داد*
ا/ت اومد پایین
الکس: اومدی کای کجاست باید بریم
ا/ت رفت تو اتاق کای رو بغل کرد و رفت سمت الکس و با بغض سگی به شوگا نگاه میکرد
الکس:انتظار نداشتی مگه نه *به ا/ت نگاه میکنه* ولی فکر کنم ا/ت رو عاشقت شده ولی مهم نیست دیگه باید بریم*دستش رو گذاشت رو شونه ی ا/ت*
داشتن میرفتن که ا/ت در گوش کای اروم یه چیزی گفت(وقتی گذاشتمت پایین سریع برو سمت شوگا) ا/ت کای رو گذاشت زمین و کای بدو رفت طرف شوگا و ا/ت هم دست الکس رو پیچوند و آوردش جلوش
ا/ت:شوگاااا
شوگا به خودش اومد و تفنگش رو در آورد رو به الکس شلیک کرد و ا/ت هم اون رو انداخت پایین ولی شوگا تفنگش رو نیاورد پایین
کای:داری چیکار میکنی تفنگ رو بزار پایین* ترس*
ا/ت:بهت حق میدم ولی بزار کای بره بعدش هرکاری خواستی باهام بکن بزار خانوادمو برگردونم بعدش بر میگردم قول میدم *بغض*
شوگا: باشه ولی یکی باهات میاد *سرددددد*
ا/ت با یکی از بادیگاردهایی که شوگا فرستاد با کای رفت دنبال خانوادش و اون ها برگشتن خونه اشون
کای:آبجی
ا/ت:من معذرت میخوام شاید دیگه نتونم برگردم ببخشید*بغلشون میکنه* و بعدش میره سمت عمارت شوگا
ویو ا/ت
آخه چرااااااا باید عاشقش بشممم چرااا.... چرا باید این همه خوبی بهم کنه که عاشقش بشم امروز الکس میاد دنبالم و اگه حرفی که میخوام رو بهش نزنم مطمعنم میمیرم
رفتم سمت اتاق کار شوگا و در زدم وقتی اجازه ی ورود داد وارد اتاقش شدم
شوگا:عشقم اومدی بیا اینجا
ا/ت:شوگا *بغض*
شوگا:چی شده
ا/ت:بابت همه چی ازت معذرت میخوام (دوستان کلا حرفهاش رو با بغض میگه)
شوگا:منظورت چیه؟
ا/ت:من مجبور بودم اون خانوادم رو گرفته بود و گفت اگه کاری که میخواد رو نکنم خانوادمو میکشه
شوگا:ا/ت چی میگی
ا/ت:م...من واسه الکس کار میکنم اون جاسوسی که دنبالش بودی من بودم*گریه شدید*
شوگا:چییی
ا/ت:هق معذرت میخوام هق من فقط هق واسه خواسته های اون بهت هق نزدیک شدم هق ولی الان هق بیخشیددددددد*داد و گریه*
شوگا:ت...تو امکان نداره ا/ت
ا/ت:هق هق
ویو ادمین
شوگا خیلی عصبی شدو تمام وسایل اتاقش رو پخش و پلا کرد
شوگا: ا/ت بگو دروغ میگی بگو شوخیه ا/تتتتت*داد*
ا/ت:هق م...معذرت میخوام هق
شوگا نتونست تحمل کنه و قطره اشکی از چشماش سر خورد
شوگا:م..من عوضی چرا چرا ها مگه من باهات چیکار کردممممممم*داد*
ا/ت:مجبور هق بودم شوگا
که سوزش بدی رو صورتش حس کرد شوگا بود که بهش سیلی زده بود
شوگا:چراااا لعنتی من دوست داشتممممم*داد و گریه*(جالب شد)
که ناگهان صدای تفنگ اومد شوگا اشک هاش رو پاک کرد و رفت پایین دید الکسه
شوگا:عوضی تو
الکس:فهمیدی کار کیه مگه نه؟ کسی که عاشقش بودی؟ ا/تتتتت*داد*
ا/ت اومد پایین
الکس: اومدی کای کجاست باید بریم
ا/ت رفت تو اتاق کای رو بغل کرد و رفت سمت الکس و با بغض سگی به شوگا نگاه میکرد
الکس:انتظار نداشتی مگه نه *به ا/ت نگاه میکنه* ولی فکر کنم ا/ت رو عاشقت شده ولی مهم نیست دیگه باید بریم*دستش رو گذاشت رو شونه ی ا/ت*
داشتن میرفتن که ا/ت در گوش کای اروم یه چیزی گفت(وقتی گذاشتمت پایین سریع برو سمت شوگا) ا/ت کای رو گذاشت زمین و کای بدو رفت طرف شوگا و ا/ت هم دست الکس رو پیچوند و آوردش جلوش
ا/ت:شوگاااا
شوگا به خودش اومد و تفنگش رو در آورد رو به الکس شلیک کرد و ا/ت هم اون رو انداخت پایین ولی شوگا تفنگش رو نیاورد پایین
کای:داری چیکار میکنی تفنگ رو بزار پایین* ترس*
ا/ت:بهت حق میدم ولی بزار کای بره بعدش هرکاری خواستی باهام بکن بزار خانوادمو برگردونم بعدش بر میگردم قول میدم *بغض*
شوگا: باشه ولی یکی باهات میاد *سرددددد*
ا/ت با یکی از بادیگاردهایی که شوگا فرستاد با کای رفت دنبال خانوادش و اون ها برگشتن خونه اشون
کای:آبجی
ا/ت:من معذرت میخوام شاید دیگه نتونم برگردم ببخشید*بغلشون میکنه* و بعدش میره سمت عمارت شوگا
- ۱۹.۴k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط