فیک درد عشق
فیک درد عشق
فصل دوم(پارت یازده)
° تو از کجا میدونی داخل کشو مامانم یه دفتر خاطراته؟
.. من از همه چی باخبرم
° اره جون عمت
.. باشه باور نکن پسر جون ولی من یه فرصت دوباره بهت میدم
این شماره رو بگیر
° چرا؟
.. شاید بعد از خوندن اون دفتر نظرت عوض شد
در ضمن یادت باشه که فقط یه بار میتونی به این شماره زنگ بزنی
پس خوب فکرهات رو بکن
° من میرم در ضمن دیگه سعی در گول زدن مردم نداشته باشید ممنون
از اون رستوران لعنتی اومدم بیرون
اگه راست گفته باشه چی؟
یعنی مامان بابام اینقدر بهم اعتماد نداشتن که در اینباره باهام صحبت کنن؟
هوف به خشکی شانس
رفتم سمت ماشین و یک راست رفتم سمت خونه
حتی اگر اون زن دروغ هم بگه من باید از این موضوع مطمئن بشم
بعد از اینکه سویچ ماشین رو دادم نگهبان رفتم داخل عمارت و مستقیم رفتم داخل اتاق مامانم
هیچکسی اونجا نبود پس با خیال راحت کسو رو باز کردم و در کمال ناباوری دقیقا یه دفتر خاطرات پیدا کردم
لعنتی
سریع دفتر رو بردم داخل اتاق خودم و شروع مردم به خوندنش
بعد از اینکه رسیدم به صفحه ی ۲۰ با این متن مواجه شدم
(اون روز کل سئول رو زیر و رو کردم ولی جونگ سو نبود
پسرم اب شده بود رفته بود توی زمین)
همین متن کافی بود تا همه چیز برام روشن بشه اینکه این همه سال بهم اعتماد نکردن تا در مورد برادرم باهام حرف بزنن ولی چرا؟
یعنی من اینقدر بد بودم؟
نباید ثانیه ای وقت تلف میکردم
سریع رفتم و به اون شماره زنگ زدم
بعد از اولین بوق جواب داد
.. چیشد تازه همه چیز برات روشن شد؟
° میخوام ببینمت
.. باشه فردا بیا به ادرسی که برات میفرستم
° نه همین الان باید ببینمت
.. باشه
بعد از اینکه رسیدم به اون ادرسی که گفت از ماشین پیاده شدم و یک راست رفتم داخل
همین که من رو دید گفت
.. دیدی گفتم؟
° میخوام ادامه ی حرفت رو بشنوم
.. اگر میخوای برای همیشه از دست برادرت خلاص بشی باید یه کاری بکنی
° چیکار؟
.. خیلی ساده س فقط باید بکشیش
° با کمال میل هرکسی که سر راهم قرار بگیره رو نیست و نابود میکنم
.. خوبه فکر کنم از این به بعد بیشتر قراره یکدیگر رو ببینیم
° درسته
فصل دوم(پارت یازده)
° تو از کجا میدونی داخل کشو مامانم یه دفتر خاطراته؟
.. من از همه چی باخبرم
° اره جون عمت
.. باشه باور نکن پسر جون ولی من یه فرصت دوباره بهت میدم
این شماره رو بگیر
° چرا؟
.. شاید بعد از خوندن اون دفتر نظرت عوض شد
در ضمن یادت باشه که فقط یه بار میتونی به این شماره زنگ بزنی
پس خوب فکرهات رو بکن
° من میرم در ضمن دیگه سعی در گول زدن مردم نداشته باشید ممنون
از اون رستوران لعنتی اومدم بیرون
اگه راست گفته باشه چی؟
یعنی مامان بابام اینقدر بهم اعتماد نداشتن که در اینباره باهام صحبت کنن؟
هوف به خشکی شانس
رفتم سمت ماشین و یک راست رفتم سمت خونه
حتی اگر اون زن دروغ هم بگه من باید از این موضوع مطمئن بشم
بعد از اینکه سویچ ماشین رو دادم نگهبان رفتم داخل عمارت و مستقیم رفتم داخل اتاق مامانم
هیچکسی اونجا نبود پس با خیال راحت کسو رو باز کردم و در کمال ناباوری دقیقا یه دفتر خاطرات پیدا کردم
لعنتی
سریع دفتر رو بردم داخل اتاق خودم و شروع مردم به خوندنش
بعد از اینکه رسیدم به صفحه ی ۲۰ با این متن مواجه شدم
(اون روز کل سئول رو زیر و رو کردم ولی جونگ سو نبود
پسرم اب شده بود رفته بود توی زمین)
همین متن کافی بود تا همه چیز برام روشن بشه اینکه این همه سال بهم اعتماد نکردن تا در مورد برادرم باهام حرف بزنن ولی چرا؟
یعنی من اینقدر بد بودم؟
نباید ثانیه ای وقت تلف میکردم
سریع رفتم و به اون شماره زنگ زدم
بعد از اولین بوق جواب داد
.. چیشد تازه همه چیز برات روشن شد؟
° میخوام ببینمت
.. باشه فردا بیا به ادرسی که برات میفرستم
° نه همین الان باید ببینمت
.. باشه
بعد از اینکه رسیدم به اون ادرسی که گفت از ماشین پیاده شدم و یک راست رفتم داخل
همین که من رو دید گفت
.. دیدی گفتم؟
° میخوام ادامه ی حرفت رو بشنوم
.. اگر میخوای برای همیشه از دست برادرت خلاص بشی باید یه کاری بکنی
° چیکار؟
.. خیلی ساده س فقط باید بکشیش
° با کمال میل هرکسی که سر راهم قرار بگیره رو نیست و نابود میکنم
.. خوبه فکر کنم از این به بعد بیشتر قراره یکدیگر رو ببینیم
° درسته
۴۹۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.