فیک درد عشق
فیک درد عشق
فصل دوم(پارت ده)
یونجی ویو
تلفنم رو در اوردم و به اون نره غول زنگ زدم
بعد از چند بوق جواب داد
° الو
/ سلام خوبی؟
° یونجی توییییی؟
/ اره
مگه قرار نبود امروز بریم بیرون؟
° خب راستش یه مشکلی پیش اومده برای همین نتونستم بیام
/ مگه چه مشکلی پیش اومده؟
° راستش با یه نفر قرار دارم
/ زنه؟
° چیه نکنه غیرتی شدی؟
/ چرا باید برای الاغی مثل تو غیرتی بشم؟
° فعلا که برای این الاغ غیرتی شدی
/ نخیر
° باشه تو راست میگی
/ اگه کاری نداری من برم چون نمیخوام مزاحم قراره مهم ت بشم
° یونجی خب نمیخواستم نارا............
تلفن رو روش قطع کردم
الاغ
یعنی چه کار مهمتری از من داشته؟
عوضیه بیشعور ایششششششششششش
جونگ مین ویو
ای بابا این دختره چرا اینقدر زود جوشه؟
من که نمی خواستم ناراحتش کنم
ولی باید یه جوری از دلش در بیارم
هوف
بزار دوباره بهش زنگ بزنم
....
همین که خواستم به یونجی زنگ بزنم اون خانم اومد
به احترامش بلند شدم و سلام کردم که گفت
.. بشین عزیزم
° خب من نه اسمی نه نشونی هیچی از شما ندارم نمیخواید خودتون رو معرفی کنید؟
.. چرا که نه؟ ولی این باید یه راز بین من و تو باشه
° حتما
.. خب من میونگ مین جی هستم
° میونگ مین جی؟ چه اسم زیبایی
.. ممنونم
° خب بفرمایید چه کاری با من داشتید؟
.. میخوام یه حقیقت که سال ها ازت پنهون بوده رو فاش کنم حقیقتی که پدر و مادرت بهت نگفتن
° خب میشنوم
.. تو یه برادر بزرگتر از خودت داری
° چی؟ ای بابا خب اگه دارید سر کارم میزارید رک و پوست کنده بگید(خنده)
.. نه همش حقیقته
° خانم محترم من هیچ دلیلی ندارم که حرف های شما رو باور کنم
.. برادرت تقریبا ۳ سال از تو بزرگتره
اسمش هم جونگ سو
° ...........
.. بعد از یه اتفاق برادرت گم میشه
° چی داری میگی برای خودت؟(عصبانیت)
.. اروم باش
° زود حرفتون رو بزنید چون من کار واجبتری دارم
.. برادرت بعد از بیست سال دوباره برگشته کره
°........
.. اون سه سال از تو بزرگتره
پس اگر خانوادت پیداش کنن اون میشه وارث اصلی شرکت جئون و جانشین پدرت
ولی این عادلانه نیست چون تو سال ها برای رسیدن به اون مقام جنگیدی و درس خوندی و همینطور اموزش دیدی؟
اونوقت اون بدون هیچ تلاش و زحمتی قراره بیاد و جایگاه تو رو تصرف کنه
° خانم محترم من بیست سالمه یه بچه ی ۵ ساله نیستم که بخواید سرش کلاه بزارید
.. فقط این رو بدون که اگه اون پیدا بشه خانوادت تو رو به کل فراموش میکنن
° من این اجازه رو نمیدم
.. منم منتظر شنیدن این کلمه بودم
برای اینکه اون نتونه برگرده باید یه کاری کنی
° چی داری میگی؟ اگه راست میگی یه مدرک بهم نشون بده
.. مدرک؟
° بله
.. برو داخل کشو مامانت و دفتر خاطراتش رو بخون
فصل دوم(پارت ده)
یونجی ویو
تلفنم رو در اوردم و به اون نره غول زنگ زدم
بعد از چند بوق جواب داد
° الو
/ سلام خوبی؟
° یونجی توییییی؟
/ اره
مگه قرار نبود امروز بریم بیرون؟
° خب راستش یه مشکلی پیش اومده برای همین نتونستم بیام
/ مگه چه مشکلی پیش اومده؟
° راستش با یه نفر قرار دارم
/ زنه؟
° چیه نکنه غیرتی شدی؟
/ چرا باید برای الاغی مثل تو غیرتی بشم؟
° فعلا که برای این الاغ غیرتی شدی
/ نخیر
° باشه تو راست میگی
/ اگه کاری نداری من برم چون نمیخوام مزاحم قراره مهم ت بشم
° یونجی خب نمیخواستم نارا............
تلفن رو روش قطع کردم
الاغ
یعنی چه کار مهمتری از من داشته؟
عوضیه بیشعور ایششششششششششش
جونگ مین ویو
ای بابا این دختره چرا اینقدر زود جوشه؟
من که نمی خواستم ناراحتش کنم
ولی باید یه جوری از دلش در بیارم
هوف
بزار دوباره بهش زنگ بزنم
....
همین که خواستم به یونجی زنگ بزنم اون خانم اومد
به احترامش بلند شدم و سلام کردم که گفت
.. بشین عزیزم
° خب من نه اسمی نه نشونی هیچی از شما ندارم نمیخواید خودتون رو معرفی کنید؟
.. چرا که نه؟ ولی این باید یه راز بین من و تو باشه
° حتما
.. خب من میونگ مین جی هستم
° میونگ مین جی؟ چه اسم زیبایی
.. ممنونم
° خب بفرمایید چه کاری با من داشتید؟
.. میخوام یه حقیقت که سال ها ازت پنهون بوده رو فاش کنم حقیقتی که پدر و مادرت بهت نگفتن
° خب میشنوم
.. تو یه برادر بزرگتر از خودت داری
° چی؟ ای بابا خب اگه دارید سر کارم میزارید رک و پوست کنده بگید(خنده)
.. نه همش حقیقته
° خانم محترم من هیچ دلیلی ندارم که حرف های شما رو باور کنم
.. برادرت تقریبا ۳ سال از تو بزرگتره
اسمش هم جونگ سو
° ...........
.. بعد از یه اتفاق برادرت گم میشه
° چی داری میگی برای خودت؟(عصبانیت)
.. اروم باش
° زود حرفتون رو بزنید چون من کار واجبتری دارم
.. برادرت بعد از بیست سال دوباره برگشته کره
°........
.. اون سه سال از تو بزرگتره
پس اگر خانوادت پیداش کنن اون میشه وارث اصلی شرکت جئون و جانشین پدرت
ولی این عادلانه نیست چون تو سال ها برای رسیدن به اون مقام جنگیدی و درس خوندی و همینطور اموزش دیدی؟
اونوقت اون بدون هیچ تلاش و زحمتی قراره بیاد و جایگاه تو رو تصرف کنه
° خانم محترم من بیست سالمه یه بچه ی ۵ ساله نیستم که بخواید سرش کلاه بزارید
.. فقط این رو بدون که اگه اون پیدا بشه خانوادت تو رو به کل فراموش میکنن
° من این اجازه رو نمیدم
.. منم منتظر شنیدن این کلمه بودم
برای اینکه اون نتونه برگرده باید یه کاری کنی
° چی داری میگی؟ اگه راست میگی یه مدرک بهم نشون بده
.. مدرک؟
° بله
.. برو داخل کشو مامانت و دفتر خاطراتش رو بخون
۵۷۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.