chand Party
chand Party:
د،ک: اقای مین
یونگی: اوه دکتر حالش چطوره؟(نگران)
د،ک: بهترن سعی کنید زیاد بهش شوک وارد نشه
یونگی: بله، فقط دکتر چرا گفتین باز بیهوش شده؟
د،ک: جناب مین تو دورانی که شما سربازی بودین من خیلی میومدم اینجا بخاطر شما کلی گریه میکردن و بعدش هم بیهوش میشدن
یونگی: چ....چی؟
د،ک: خوب جناب من برم اگر مشکلی پیش اممد به من خبر بدین با اجازه
ادمین: یونگی بدون حرفی سریع وارد اتاق شد اون قدر نگران دختر کوچولوش شده بود که حتی یادش رفته بود لباسه اش رو هم عوض کنه اما الان فقط دختر کوچولوش براش مهم بود
یونگی: رفتم داخل اتاق که دیدم بهوش اومده از دستش عصبانی بودم
یونگی: بورام(نگران و عصبی)
بورام: یونگیااا
یونکی:هوففف میدونی چقدر نگرانم کردی(رفت بغلش کرد)
یونگی: دکتر گفته بود که وقتی سربازی بودم خیلی بیهوش میشدی چرا مراقب نیستی؟
بورام: دست خودم نیست هروقت که خونه نیستی انگار یه چیز با ارزشم رو گم کردم و یهو میزنم زیر گریه
یونگی:(خنده) خیلی خوب حالا که اینجام
بورام: عاشقتم پیشولی
یونگی: ولی من بیشتر پیشی کوچولو
امیدوارم دوسش داشته باشید
د،ک: اقای مین
یونگی: اوه دکتر حالش چطوره؟(نگران)
د،ک: بهترن سعی کنید زیاد بهش شوک وارد نشه
یونگی: بله، فقط دکتر چرا گفتین باز بیهوش شده؟
د،ک: جناب مین تو دورانی که شما سربازی بودین من خیلی میومدم اینجا بخاطر شما کلی گریه میکردن و بعدش هم بیهوش میشدن
یونگی: چ....چی؟
د،ک: خوب جناب من برم اگر مشکلی پیش اممد به من خبر بدین با اجازه
ادمین: یونگی بدون حرفی سریع وارد اتاق شد اون قدر نگران دختر کوچولوش شده بود که حتی یادش رفته بود لباسه اش رو هم عوض کنه اما الان فقط دختر کوچولوش براش مهم بود
یونگی: رفتم داخل اتاق که دیدم بهوش اومده از دستش عصبانی بودم
یونگی: بورام(نگران و عصبی)
بورام: یونگیااا
یونکی:هوففف میدونی چقدر نگرانم کردی(رفت بغلش کرد)
یونگی: دکتر گفته بود که وقتی سربازی بودم خیلی بیهوش میشدی چرا مراقب نیستی؟
بورام: دست خودم نیست هروقت که خونه نیستی انگار یه چیز با ارزشم رو گم کردم و یهو میزنم زیر گریه
یونگی:(خنده) خیلی خوب حالا که اینجام
بورام: عاشقتم پیشولی
یونگی: ولی من بیشتر پیشی کوچولو
امیدوارم دوسش داشته باشید
- ۳.۸k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط