چند پارتی تهیونگ
چند پارتی تهیونگ
آخرین دیدار
³
ویو ا/ت
نه آخرش و با داد گفت...بدنم لرزید...این...قطعا اون تهیونگی که من میشناختم نبود...این دوتا زمین تا آسمون فرق میکنن...نه...باور نمیکنم کسی که جلوم نشسته...تهیونگ من باشه
تو...تو...تو اونی که من میشناختم نیستی...
-(از اینجا تا جایی که بگم با داده)آرهههه...نیستم...چون توعم دیگه اون ا/ت ی گذشته نیستی...توعم عوض شدی...دروغ میگی...با یکی بجز من میچرخی...چیشد؟
کو اون ا/ت ای که میگفت تا آخر عمرم باهات میمونم؟کجاستتتت؟نمیبینمش...(سخنان گهربارش با داد اینجا تموم شد)
(با بغض)نمیدونم...از وقتی تو یکی دیگه شدی...از وقتی تو رو دیدم که با کارمندای شرکتت خوش و بش میکنی و لحنت باهاشون انقددررر صمیمیه...منم عوض شدم...فهمیدم نباید به آدمی دل ببندم که میگفت چیزی هست و نبود...
با گفتن این حرفا گریه م گرفت و بعد دو سه ثانیه...دیگه چیزی نفهمیدم
ویو تهیونگ
وقتی این و گفت از هوش رفت...بردمش تو خونه و دیدم تبش خیلی بالاعه...سعی کردم تبش و بیارم پایین
۱ ماه بعد
-یعنی چی...یعنی چی که امیدی بهش نیست؟تو دکتری...باید خوبش کنی(داد)
×آقا...خواهش میکنم...اینجا بیمارستانه بیمارهای دیگه ای هم هستن...
ویو ادمین:
وقتی ا/ت از هوش رفت...همونطور که میدونیم تهیونگ بردش خونه خودش و ازش پرستاری کرد...تا اینکه یه روز ا/ت به هوش اومد...ولی بعد مدت کمی دوباره بیهوش شد اما...تو همون مدت کم...کلمه ای به زبون آورد که تهیونگ رو کاملا زیر و رو کرد:سرطانِ...خ...خ...خو...ن
تهیونگ وقتی این و شنید سریع به سمت بیمارستان رفت و ا/ت رو به آی سی یو بردن اما بعد ۲ روز حالش وخیم تر شد و دکتر صلاح دید که ا/ت رو عمل کنن اما گفت ریسکش بالاعه...دکتر گفت اگه تو آی سی یو بمونه قطعا میمیره اما اگه عمل کنه ممکنه زنده بمونه تهیونگ هم بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کرد خلاصه ا/ت رو به اتاق عمل بردن و جراحی ۲ ساعت طول کشید که دکتر بیرون اومد و ...
ویو تهیونگ
با حرفی که دکتر زد نابود شدم...داغون شدم...مقصر من بودم...همش تقصیر منه...نباید اون حرفا رو بهش میزدم...شاید اگه...اگه اون روز اون حرفا رو بهش نمیزدم غش نمیکرد و الان...الان پیشم بود...پیشم بود و داشت مثل همیشه با کیوت بازی هاش خوشحالم میکرد...کاش اصلا بدنیا نمیومدم(خدا نکنههه🥺🥺🥺)
یه سال بعد
گل ها آماده بودن...گرفتمشون و سوار ماشین شدم...امروز سالگرد دوستیمون بود...میخواستم خوشحالش کنم...بلخره رسیدم...ماشین و پارک کردم و به سمت اتاق کوچیک و پر آرامشش حرکت کردم...بطری آب و از کنارش برداشتم و...هنوز سخته برام که اینو بگم...قبرش رو شستم...کیم ا/ت...کسی که بخاطر حماقت من جون داد...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسلاید دوم:کیف و لباس و آرایش ا/ت
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد.......
آخرین دیدار
³
ویو ا/ت
نه آخرش و با داد گفت...بدنم لرزید...این...قطعا اون تهیونگی که من میشناختم نبود...این دوتا زمین تا آسمون فرق میکنن...نه...باور نمیکنم کسی که جلوم نشسته...تهیونگ من باشه
تو...تو...تو اونی که من میشناختم نیستی...
-(از اینجا تا جایی که بگم با داده)آرهههه...نیستم...چون توعم دیگه اون ا/ت ی گذشته نیستی...توعم عوض شدی...دروغ میگی...با یکی بجز من میچرخی...چیشد؟
کو اون ا/ت ای که میگفت تا آخر عمرم باهات میمونم؟کجاستتتت؟نمیبینمش...(سخنان گهربارش با داد اینجا تموم شد)
(با بغض)نمیدونم...از وقتی تو یکی دیگه شدی...از وقتی تو رو دیدم که با کارمندای شرکتت خوش و بش میکنی و لحنت باهاشون انقددررر صمیمیه...منم عوض شدم...فهمیدم نباید به آدمی دل ببندم که میگفت چیزی هست و نبود...
با گفتن این حرفا گریه م گرفت و بعد دو سه ثانیه...دیگه چیزی نفهمیدم
ویو تهیونگ
وقتی این و گفت از هوش رفت...بردمش تو خونه و دیدم تبش خیلی بالاعه...سعی کردم تبش و بیارم پایین
۱ ماه بعد
-یعنی چی...یعنی چی که امیدی بهش نیست؟تو دکتری...باید خوبش کنی(داد)
×آقا...خواهش میکنم...اینجا بیمارستانه بیمارهای دیگه ای هم هستن...
ویو ادمین:
وقتی ا/ت از هوش رفت...همونطور که میدونیم تهیونگ بردش خونه خودش و ازش پرستاری کرد...تا اینکه یه روز ا/ت به هوش اومد...ولی بعد مدت کمی دوباره بیهوش شد اما...تو همون مدت کم...کلمه ای به زبون آورد که تهیونگ رو کاملا زیر و رو کرد:سرطانِ...خ...خ...خو...ن
تهیونگ وقتی این و شنید سریع به سمت بیمارستان رفت و ا/ت رو به آی سی یو بردن اما بعد ۲ روز حالش وخیم تر شد و دکتر صلاح دید که ا/ت رو عمل کنن اما گفت ریسکش بالاعه...دکتر گفت اگه تو آی سی یو بمونه قطعا میمیره اما اگه عمل کنه ممکنه زنده بمونه تهیونگ هم بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کرد خلاصه ا/ت رو به اتاق عمل بردن و جراحی ۲ ساعت طول کشید که دکتر بیرون اومد و ...
ویو تهیونگ
با حرفی که دکتر زد نابود شدم...داغون شدم...مقصر من بودم...همش تقصیر منه...نباید اون حرفا رو بهش میزدم...شاید اگه...اگه اون روز اون حرفا رو بهش نمیزدم غش نمیکرد و الان...الان پیشم بود...پیشم بود و داشت مثل همیشه با کیوت بازی هاش خوشحالم میکرد...کاش اصلا بدنیا نمیومدم(خدا نکنههه🥺🥺🥺)
یه سال بعد
گل ها آماده بودن...گرفتمشون و سوار ماشین شدم...امروز سالگرد دوستیمون بود...میخواستم خوشحالش کنم...بلخره رسیدم...ماشین و پارک کردم و به سمت اتاق کوچیک و پر آرامشش حرکت کردم...بطری آب و از کنارش برداشتم و...هنوز سخته برام که اینو بگم...قبرش رو شستم...کیم ا/ت...کسی که بخاطر حماقت من جون داد...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسلاید دوم:کیف و لباس و آرایش ا/ت
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد.......
۴.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.