عزرائیل
پارت:[آخر]
ا.ت
درو باز کردم و با صحنه ی که دیدم خشکم زود اما زود جیغ کشیدم
کوک
به ا.ت نرسیدم و بهو.......
ا.ت: جیغغغغغغغ
کوک: ا.........ا.ت
ا.ت:کوک این چیه هاااا*گریه و داد*
کوک: اروم باش ا.ت من مافیام این چیزا عادیع *چقدر خونسرد🤣😂*
ا.ت: من ....من ازت میترسم نیا نزدیکم
کوک: من کاریت ندارم پرنسس کوچولو
ا.ت: و....واقعا؟
کوک: اره فرشته خانوم
ا.ت
وقتی ازش مطمئن شدم محکم پریدم تو بغلش
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: چرا اونجا کلی جنازه ی دختر هست هوم بوی بدی میده
کوک: دورت بگردم چیزی نیست فقط هرزه بودن
ا.ت: اها *محکم تر بغلش کردم*
کوک: پرنسس من میرم بیرون
ا.ت: اوهوم خدافظ
کوک: بای فرشته ام
ا.ت
الان ۲ ساعت از رفتن کوک میگزره منم داشتم فیلم میدیدمکه نوتیف اومد برا گوشبم چک کردم نوشته بود
ناشناس : یا میای به لوکیشن یا شوهرت میمیره
ا.ت: یعنی چی چی بلغور میکنی
ناشناس: برات لوکیشن میفرستم
ا.ت
تا لوکیشن فرستاد رفتم سریع به اون لوکیشن همجا خلوت بود و ساکت همجا تاریک بود انگار تو جهنمم اما رفتم تا با یه خونه متروکه مواجه شدم رفتم داخل و یهو
کوک: با من ازدواج میکنی*داد و زانو زدن*
ا.ت:( تو اینجا چکار میکنی
کوک: اون من بودم که پیم دادم حالا بگو ازدواج میکنی؟
ا.ت:( بلهههههههه
کوک: ا.تو گرفت تو هوا چرخوند
خلاصه ازدواج کردن زندگی کردن و در اخر بچه دار شدن اگه اسمات میخواید بگویید
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.