part 32
part 32
دروغ شیرین♡
باورم نمیشد یعنی....یعنی جونگکوک سرطان داره داشتم دیوونه میشدم الان هیچ کاری نمیتونستم بکنم من اگه اون نباشه میمیرم
رفتم سریع نایا رو دادم به عمم و بعد راه افتادم سمت شرکت و بدون اینکه در بزنم رفتم تو اتاق و درو محکم بستم جونگکوک هم با دیدن من از جاش بلند شد
ریا:دلیل این رفتار های اخیرت این بود؟(با بغض)
جونگکوک اومد سمتم و....
جونگکوک:چی میگی ریا؟
ریا:جونگکوک تو میخوای منو دیوونه کنی یعنی چی که چی میگم چرا طوری رفتار میکنی و حرف میزنی که انگار از هیچی خبر نداری
برگرو بهش نشون دادم
جونگکوک:تو...تو...اینو از کجا اوردی؟
ریا:الان واقعا مهمه که اینو از کجا اوردم؟(با گریه)
جونگکوک:تو میخوای زندگیتو بخاطر من که حتی نمیدونم قراره زنده بمونم یا بمیرم سیاه کنی؟
ریا:جونگکوک منو دوست دارم تو چطور میتونی اینو بگی من فقط میخوام با دخترمون کنار هم باشیم
جونگکوک:ریا من میگم حتی نمیدونم زنده میمونم یا میمیرم بعد تو میگی میخوای کنار هم باشیم؟
ریا:جونگکوک خواهش میکنم این حرفارو نزن(باگریه)
اومد سمتم و دستشو گذاشت رو صورتم و اشکمو پاک کرد پیشونیشو تکیه داد به پیشونیم
جونگکوک:عشقم منم نمیخواستم اینطوری شه منم میخواستم با تو و دخترمون کنار هم یه خانواده خوشبخت بشیم که همه آرزوشو دارن ولی این تقدیره ما نمیتونیم عوضش کنیم
ازش فاصله گرفتم و دستشو گرفتم
ریا:چرا اگه تو بخوای میتونیم میتونیم به تقدیر بفهمونیم که همیشه اون نیست که برنده این بازیه باید ما تقدیرو عوض کنیم جونگکوک من میدونم که تو میتونی از پسش بربیای تا یادته یه بار گفتی تا وقتی ما سه تا کنار هم هستیم هیچی نمیتونه مانعمون بشه
جونگکوک:تو مطمئنی که میتونیم؟
ریا:آره مطمئنم عشقم ما میتونیم
جونگکوک:اوک،پس الان خودتو جم و جور کن بریم خونه
ریا:باشه
یکم خودمو جم و جور کردم و رفتیم نایارو از عمم گرفتیم و رفتیم خونه و بعد عوض کردن لباسم یه فیلم گذاشتم و نشستیم داشتیم سه تایی فیلم میدیدیم که جونگکوک گفت
جونگکوک:ریا؟
ریا:جانم
جونگکوک:به نظرت واقعا همچی عین سابق میشه
دستشو محکم گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینش
ریا:معلومه که مث سابق میشه بخاطر دخترمونم که شده باید همچی رو عین سابق کنیم
جونگکوک:ولی بهم یه قولی بده
ریا:چه قولی؟
جونگکوک:اگه درست نشد دخترمون هم برمیداری و میری و کاری نمیکنی که بهت بیشتر از این وابسته بشم
ریا:من بهت قول میدم که اگه درست نشد خودم از زندگیت میرم بیرون
جونگکوک:خیلی دوست دارم ممنون که هستی
ریا:منم دوست دارم
من الکی بهش قول دادم تا پای مرگم هرطوری بشه من باز دوسش دارم و از کنارش هستم اون روز خیلی خوش گذروندیم و کلی با نایا بازی کردیم میخواستم بزنم زیر گریه نمیتونستم حتی به این فکر کنم که جونگکوک پیشم نباشه من خیلی دوسش دارم از خودم بیشتر عاشقشم بلاخره بعد کلی بازی کردن هرستامون خسته شدیم و کنار هم خوابمون برد.
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
باورم نمیشد یعنی....یعنی جونگکوک سرطان داره داشتم دیوونه میشدم الان هیچ کاری نمیتونستم بکنم من اگه اون نباشه میمیرم
رفتم سریع نایا رو دادم به عمم و بعد راه افتادم سمت شرکت و بدون اینکه در بزنم رفتم تو اتاق و درو محکم بستم جونگکوک هم با دیدن من از جاش بلند شد
ریا:دلیل این رفتار های اخیرت این بود؟(با بغض)
جونگکوک اومد سمتم و....
جونگکوک:چی میگی ریا؟
ریا:جونگکوک تو میخوای منو دیوونه کنی یعنی چی که چی میگم چرا طوری رفتار میکنی و حرف میزنی که انگار از هیچی خبر نداری
برگرو بهش نشون دادم
جونگکوک:تو...تو...اینو از کجا اوردی؟
ریا:الان واقعا مهمه که اینو از کجا اوردم؟(با گریه)
جونگکوک:تو میخوای زندگیتو بخاطر من که حتی نمیدونم قراره زنده بمونم یا بمیرم سیاه کنی؟
ریا:جونگکوک منو دوست دارم تو چطور میتونی اینو بگی من فقط میخوام با دخترمون کنار هم باشیم
جونگکوک:ریا من میگم حتی نمیدونم زنده میمونم یا میمیرم بعد تو میگی میخوای کنار هم باشیم؟
ریا:جونگکوک خواهش میکنم این حرفارو نزن(باگریه)
اومد سمتم و دستشو گذاشت رو صورتم و اشکمو پاک کرد پیشونیشو تکیه داد به پیشونیم
جونگکوک:عشقم منم نمیخواستم اینطوری شه منم میخواستم با تو و دخترمون کنار هم یه خانواده خوشبخت بشیم که همه آرزوشو دارن ولی این تقدیره ما نمیتونیم عوضش کنیم
ازش فاصله گرفتم و دستشو گرفتم
ریا:چرا اگه تو بخوای میتونیم میتونیم به تقدیر بفهمونیم که همیشه اون نیست که برنده این بازیه باید ما تقدیرو عوض کنیم جونگکوک من میدونم که تو میتونی از پسش بربیای تا یادته یه بار گفتی تا وقتی ما سه تا کنار هم هستیم هیچی نمیتونه مانعمون بشه
جونگکوک:تو مطمئنی که میتونیم؟
ریا:آره مطمئنم عشقم ما میتونیم
جونگکوک:اوک،پس الان خودتو جم و جور کن بریم خونه
ریا:باشه
یکم خودمو جم و جور کردم و رفتیم نایارو از عمم گرفتیم و رفتیم خونه و بعد عوض کردن لباسم یه فیلم گذاشتم و نشستیم داشتیم سه تایی فیلم میدیدیم که جونگکوک گفت
جونگکوک:ریا؟
ریا:جانم
جونگکوک:به نظرت واقعا همچی عین سابق میشه
دستشو محکم گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینش
ریا:معلومه که مث سابق میشه بخاطر دخترمونم که شده باید همچی رو عین سابق کنیم
جونگکوک:ولی بهم یه قولی بده
ریا:چه قولی؟
جونگکوک:اگه درست نشد دخترمون هم برمیداری و میری و کاری نمیکنی که بهت بیشتر از این وابسته بشم
ریا:من بهت قول میدم که اگه درست نشد خودم از زندگیت میرم بیرون
جونگکوک:خیلی دوست دارم ممنون که هستی
ریا:منم دوست دارم
من الکی بهش قول دادم تا پای مرگم هرطوری بشه من باز دوسش دارم و از کنارش هستم اون روز خیلی خوش گذروندیم و کلی با نایا بازی کردیم میخواستم بزنم زیر گریه نمیتونستم حتی به این فکر کنم که جونگکوک پیشم نباشه من خیلی دوسش دارم از خودم بیشتر عاشقشم بلاخره بعد کلی بازی کردن هرستامون خسته شدیم و کنار هم خوابمون برد.
کپی ممنوع❌️❌️
۴۳.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.