BTS, Roman
#زندگی_من
#ادامه_پایت_بیستم
تهیونگ- الان میریم. اروم باش..
ازش فاصله کرفتم و خارج شدم.
بعد حساب کردن از مغازه خارج شد.
میخواستم سوار ماشین شم که اشاره کرد جلو بشینم. تعجب نگاش کرد[واسه چیییییی؟ ای خدا این براچی هر دفعه ی جوره!!!]
تهیونگ- وقتی عقب میشینی حس راننده بودن بهم دست میده!
[اوه! اوکی]
مدام توی فکر بودم، توی حس و حال خودم به هوای شیشه خیره بودم. ساعت تقریبا ۱۲:۰۰ شده بوده.[مگه این نمیخواد بره سره کارش!؟]
من- ببخشید اقا...
تهیونگ- اوم؟
من- نمیخواستین برین محل کارتون!؟ امروز کارتون و بخاطر من عقب انداختین!
تهیونگ- چرا، ولی امروزم چون کاری ندارم دیر رفتم.
[اوم، پس تجارت اینقدر راحته!]
..
خونه رسیدم با خانوم چو و هانول سلام کردم. با وسایلا به اتاقم رفتم.
لباسام و دراوردم و به سرویس رفتم.
من- صبر کن ببینم، اینا چین!
بدو به طبقه پایین رفتم تا به خانوم چو بگم[یعنی واقعا میتونم بگم!؟]
خانوم چو رو پیدا کرد
من- ببخشید
چو- چیزی شده یوشی جان؟
[یعنی بگم!؟]
من- چیزه.. وقتی رفتم دستشوی.. ام..راستش..
چو- خون دیدی؟
من- شما از کجا فهمیدین!
خانوم چو لبخندی مهربانانه زد و ادامه داد
چو- حتما پریود شدی
من- پردید چیه!!؟ مریضیه بدیه!؟ چیکار شدم!!؟؟؟
چو- اول با من بیا بعد برات توضیح میدم.
خانوم چو برام همه چیز و تعریف کرد.[حاجی برگام!] چندشم میشه، اخه چرا ما زنا بدبختا باید همچین عذابی بکشیم!
...
توی اتاقم رو تخت تب کرده بودم.
من- از خودم متنفرم، اَه چقدر چندشه! ایششش
صدای درب اومد، خانوم چو بود
چو- دخترم، اقا اومده.. منم دیگه میرم
[چقدر زود ساعت ۱۸:۰۰ شد!]
با شدت از روی تختم بلند شدم
من- نه خواهش میکنم نرید!
اما صدایی نشنیدم.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
#ادامه_پایت_بیستم
تهیونگ- الان میریم. اروم باش..
ازش فاصله کرفتم و خارج شدم.
بعد حساب کردن از مغازه خارج شد.
میخواستم سوار ماشین شم که اشاره کرد جلو بشینم. تعجب نگاش کرد[واسه چیییییی؟ ای خدا این براچی هر دفعه ی جوره!!!]
تهیونگ- وقتی عقب میشینی حس راننده بودن بهم دست میده!
[اوه! اوکی]
مدام توی فکر بودم، توی حس و حال خودم به هوای شیشه خیره بودم. ساعت تقریبا ۱۲:۰۰ شده بوده.[مگه این نمیخواد بره سره کارش!؟]
من- ببخشید اقا...
تهیونگ- اوم؟
من- نمیخواستین برین محل کارتون!؟ امروز کارتون و بخاطر من عقب انداختین!
تهیونگ- چرا، ولی امروزم چون کاری ندارم دیر رفتم.
[اوم، پس تجارت اینقدر راحته!]
..
خونه رسیدم با خانوم چو و هانول سلام کردم. با وسایلا به اتاقم رفتم.
لباسام و دراوردم و به سرویس رفتم.
من- صبر کن ببینم، اینا چین!
بدو به طبقه پایین رفتم تا به خانوم چو بگم[یعنی واقعا میتونم بگم!؟]
خانوم چو رو پیدا کرد
من- ببخشید
چو- چیزی شده یوشی جان؟
[یعنی بگم!؟]
من- چیزه.. وقتی رفتم دستشوی.. ام..راستش..
چو- خون دیدی؟
من- شما از کجا فهمیدین!
خانوم چو لبخندی مهربانانه زد و ادامه داد
چو- حتما پریود شدی
من- پردید چیه!!؟ مریضیه بدیه!؟ چیکار شدم!!؟؟؟
چو- اول با من بیا بعد برات توضیح میدم.
خانوم چو برام همه چیز و تعریف کرد.[حاجی برگام!] چندشم میشه، اخه چرا ما زنا بدبختا باید همچین عذابی بکشیم!
...
توی اتاقم رو تخت تب کرده بودم.
من- از خودم متنفرم، اَه چقدر چندشه! ایششش
صدای درب اومد، خانوم چو بود
چو- دخترم، اقا اومده.. منم دیگه میرم
[چقدر زود ساعت ۱۸:۰۰ شد!]
با شدت از روی تختم بلند شدم
من- نه خواهش میکنم نرید!
اما صدایی نشنیدم.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
- ۱.۸k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط