زوال عشق پارت شصت و پنج مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_شصت_و_پنج #مهدیه_عسگری
مات موندم....:به چی داری اینطوری میخندی؟!...
آخی چقدر گوگولی و جذاب بود..... ولی سریع به خودم اومدم و اخمامو کشیدم تو هم....چه زودم پسر خاله میشه مردک....
با لحن بدی گفتم:فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه.....
بلند خندید و گفت:اکی خانوم کوچولو...اومدم رییس و ببینم...
_وقت قبلی دارین؟!
تا اومد حرفی بزنه در باز شد و بردیا اومد بیرون و اول یه چشم غره بمن رفت که منم با پشت چشم نازک کردن جوابشو دادم....
به سمت پسر جیگره رفت و باهاش دست داد و گفت:این چه وقت اومدنه آراد؟!...
عه پس اسمش آراد!!...اسمشم مثله خودش قشنگه....
آراد نگاه شیطونی به من انداخت و گفت: والا خاستم یکم زودتر بیام تو یه خانوم کوچولوی شیطون و دیدم حواسم پرت شد....
شیطون میگه بزنم فکشو بیارم پایین ها!!...بمن میگی خانوم کوچولو؟!...اگه من خانوم کوچولو ام توام آقا گوریله ای نکبت!!!!...
نمیدونم چیشد که اخمای بردیا بد توهم رفت و سرخ شد و نگاه بدی بهم انداخت که ناخودآگاه ترسیدم و دست و پامو گم کردم....
نگاه سردی بهم انداخت و با لحن خشکی گفت :ایشون مدیر امور مالی این شرکتن خانوم فرهمند....نیازی به وقت قبلی ندارن.....
مثله منگولا سرمو تکون دادم که رفت تو اتاقش و پشت سرشم اهورا رفت که موقع رفتن هی دستشو تکون میداد و بای بای میکرد....
نمیدونم چیشد منم زبونم و تا ته براش درآوردم که چشماش گرد ولی بعدش بلند خندید که بردیا اومد بیرون و گفت:چیشد؟!....
اهورا با خنده گفت:هیچی داداش بریم....
بازم بردیا با خشم نگام کرد که اهمیتی ندادم و رومو برگردوندم.....چند ثانیه بعد در با شدت بهم کوبیده شد که پریدم بالا و دستمو گذاشتم رو قلبم....
ایش تعادل نداره مرتیکه روانی......
مات موندم....:به چی داری اینطوری میخندی؟!...
آخی چقدر گوگولی و جذاب بود..... ولی سریع به خودم اومدم و اخمامو کشیدم تو هم....چه زودم پسر خاله میشه مردک....
با لحن بدی گفتم:فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه.....
بلند خندید و گفت:اکی خانوم کوچولو...اومدم رییس و ببینم...
_وقت قبلی دارین؟!
تا اومد حرفی بزنه در باز شد و بردیا اومد بیرون و اول یه چشم غره بمن رفت که منم با پشت چشم نازک کردن جوابشو دادم....
به سمت پسر جیگره رفت و باهاش دست داد و گفت:این چه وقت اومدنه آراد؟!...
عه پس اسمش آراد!!...اسمشم مثله خودش قشنگه....
آراد نگاه شیطونی به من انداخت و گفت: والا خاستم یکم زودتر بیام تو یه خانوم کوچولوی شیطون و دیدم حواسم پرت شد....
شیطون میگه بزنم فکشو بیارم پایین ها!!...بمن میگی خانوم کوچولو؟!...اگه من خانوم کوچولو ام توام آقا گوریله ای نکبت!!!!...
نمیدونم چیشد که اخمای بردیا بد توهم رفت و سرخ شد و نگاه بدی بهم انداخت که ناخودآگاه ترسیدم و دست و پامو گم کردم....
نگاه سردی بهم انداخت و با لحن خشکی گفت :ایشون مدیر امور مالی این شرکتن خانوم فرهمند....نیازی به وقت قبلی ندارن.....
مثله منگولا سرمو تکون دادم که رفت تو اتاقش و پشت سرشم اهورا رفت که موقع رفتن هی دستشو تکون میداد و بای بای میکرد....
نمیدونم چیشد منم زبونم و تا ته براش درآوردم که چشماش گرد ولی بعدش بلند خندید که بردیا اومد بیرون و گفت:چیشد؟!....
اهورا با خنده گفت:هیچی داداش بریم....
بازم بردیا با خشم نگام کرد که اهمیتی ندادم و رومو برگردوندم.....چند ثانیه بعد در با شدت بهم کوبیده شد که پریدم بالا و دستمو گذاشتم رو قلبم....
ایش تعادل نداره مرتیکه روانی......
۲.۰k
۱۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.