زوالعشق پارتشصتوچهار مهدیهعسگری

#زوال_عشق #پارت_شصت_و_چهار #مهدیه_عسگری

مشغول تایپ بودم که تلفن زنگ خورد...با یه دستم مشغول تایپ بودم و با یه دستم تلفن و برداشتم....
:بله؟!

_یه قهوه بیار اتاقم....

بردیا بود...مرتیکه پرو انگار من آبدار چیم....

_چشم الان میگم مش رضا بیاره...

داد زد:من گفتم تو بیاری تو نه مش رضا....بعدم زرتی قطع کرد....

متیکه الدنگ سر من داد میزنی؟!... نشونت میدم....با حرص از جام بلند شد و به سمت اشپزخونه رفتم و قهوه جوش و زدم به برق و منتظر موندم...

قهوه رو که درست کردم ریختم توی لیوان بزرگ و گذاشتم توی سینی....

با لبخند خبیثی از آشپزخونه خارج شدم و به سمت اتاقش رفتم و دو تقه به در زدم و منتظر موندم اجازه ورود بده....

بعد از چند دقیقه گفت:بیا تو....بیشعور یه بفرمایید هم نمیگه!!...

پشت چشمی نازک کردم و وارد شدم و درو پشت سرم بستم که دیدم حسابی سرش تو لب تابشه و مشغوله....روی یکی از مبلای تو اتاق نشسته بود و پشت میز نبود و همین کارمو راحت تر میکرد....

صدامو صاف کردم و گفتم:رییس قهوتونو آوردم....

سری تکون داد و گفت:بیارش.....

اروم و با ناز به سمتش رفتم و....

صدای دادش کل شرکت و لرزوند....

سینی رو روی شلوارش خالی کردم.... داشتم از خنده می ترکیدم ولی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم....

قیافه ناراحتی به خودم گرفتم و گفتم:ای وای رئیس چیشد؟!....

حالا تو دلم داشتم قهقه میزدم.... وجدانم گفت:خاک بر سرت اخراج رو شاخته...من با خوشی گفتم: از خدامه خودش اخراجم کنه....

فهمیده بود کار خوده ناکسمه برای همین با قیافه ای کبود داد زد:بیرووووون....

سری تکون دادم و گفتم:دادتون نشون میده حالتون خوبه پس....

دیدم اگه بمونم سکته میکنه برای همین با لبخند حرص دراری ببخشیدی گفتم و رفتم بیرون و پشت میزم نشستم و دستمو گذاشتم رو دهنم و از خنده ترکیدم که با صدایی سرمو آوردم بالا و.....
دیدگاه ها (۲۱)

#زوال_عشق #پارت_شصت_و_پنج #مهدیه_عسگریمات موندم....:به چی دا...

#زوال_عشق #پارت_شصت_و_شیش #مهدیه_عسگریسخت مشغول تایپ کردن بر...

#زوال_عشق #پارت_شصت_و_سه #مهدیه_عسگریبا صدای آلارم گوشی اروم...

#زوال_عشق #پارت_شصت_و_دو #مهدیه_عسگری_دیگه نمیخام ریختتو ببی...

رمان بغلی من پارت ۸۵ارسلان: داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که در...

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط