عشق درسایه سلطنت پارت76
به یه آغوش مردونه نیاز داشتم...حتی اگه اون آغوش اغوش کسی باشه که باعث همه این دردسرهام باشه
تهیونگ: تموم شد.. همه چی تموم شد...
گریه هام پر درد و با ضجه بود.
تهیونگ: برای بانو آب بیارین.
خدمتکاری سریع.. چشم سرورمی" گفت و صدای قدم های
تندی رو شنیدم....
صدای کاترین اومد
کاترین :وای خدای من چی شده؟
وسريع اومد کنارم و کمرم رو نوازش کرد
ژاکلین : داشتن بانو رو خفه میکردن
وزد زیر گریه
کاترین: خدای من... عزیزم... مری...
سرم روی سینه محکم و ستبر تهیونگ بود و سرفه هام به
گریه تلخی تبدیل شد که بی صدا جاری شد.
لیوان آبی با دستای کاترین سمت دهنم اومد و گفت
کاترین: بخور عزیزم
به زور جرعه ای ازش خوردم ولی همچنان از تهیونگ جدا
نشدم...
ويكتوريا: همه اینا مسخره بازیه دختره میخواد ما رو خام
کنه.. خفه کجا بود؟
دست تهیونگ نرم روی گردنم کشیده شد که کل بدنم رو
اتیش زد و یه دفعه داد زد
تهیونگ: خفه کجا بود؟؟ روی گردنش جای دستای اون حیوون مونده.. يعنى من فرق مسخره بازی تا حال بد رو نمیفهمم؟؟
و بلند تر داد زد
تهیونگ: نگهبانا توی این قصر چه غلطی میکنن که هر کسی به خودش اجازه میده وارد قصر من بشه؟
ویکتوریا با ترس و من و من خاصی گفت
ویکتوریا: من... من هم همین رو میگم سرورم... تمام قصر محافظت میشه...
تهیونگ رهام کرد و بلند شد. سرم رو بلند کردم و نگاش کردم همه خدمتکارا و ژاکلین تا کمر به حالت تعظیم خم شدن و
به زمین خیره شدن تهیونگ با خشونت روبروی مادرش ایستاد و با لحنی که خشونت و جدیت خاصی داشت گفت
تهیونگ: همه جا محافظت میشه جز اتاق خدمتکارها که شما بانوی فرانسوی مون رو توش ساکن کردین جای یه دختر درباری حالا همسر من باشه یا نباشه توی انباری نیست. انگار سپردن بعضی کارها به شما اشتباه محض بود و چرا این حادثه وقتی اتفاق میوفته که همه فکر میکنن من نیستم؟
مادرش شوکه و ترسیده آب دهنش رو قورت داد. تهیونگ سريع سمت من اومد و دست انداخت زیر پاهام و سریع بلندم کردم...شوکه شدم...
با اخمای خیلی غلیظ من رو روی دستاش بلند کرد و از پله
ها بالا رفت...باز پله ها و بعد در اتاقی رو باز کرد و من رو برد داخل هنوز رنگ ترس و شوک تو بدنم بود که به اتاق توجهی
نکردم...پرده های ضخیم و شیک و سلطنتی تخت خیلی خیلی بزرگ و شیکش رو کنار زد و من رو روی تخت خوابوند...
تهیونگ: سعی کن کمی بخوابی
عقب کشید که اشکم جاری شد...
مری:اگه باز بیاد چی؟ من میترسم
زل زد تو چشمم خیلی عمیق توی چشمام نگاه کرد....
تهیونگ: تموم شد.. همه چی تموم شد...
گریه هام پر درد و با ضجه بود.
تهیونگ: برای بانو آب بیارین.
خدمتکاری سریع.. چشم سرورمی" گفت و صدای قدم های
تندی رو شنیدم....
صدای کاترین اومد
کاترین :وای خدای من چی شده؟
وسريع اومد کنارم و کمرم رو نوازش کرد
ژاکلین : داشتن بانو رو خفه میکردن
وزد زیر گریه
کاترین: خدای من... عزیزم... مری...
سرم روی سینه محکم و ستبر تهیونگ بود و سرفه هام به
گریه تلخی تبدیل شد که بی صدا جاری شد.
لیوان آبی با دستای کاترین سمت دهنم اومد و گفت
کاترین: بخور عزیزم
به زور جرعه ای ازش خوردم ولی همچنان از تهیونگ جدا
نشدم...
ويكتوريا: همه اینا مسخره بازیه دختره میخواد ما رو خام
کنه.. خفه کجا بود؟
دست تهیونگ نرم روی گردنم کشیده شد که کل بدنم رو
اتیش زد و یه دفعه داد زد
تهیونگ: خفه کجا بود؟؟ روی گردنش جای دستای اون حیوون مونده.. يعنى من فرق مسخره بازی تا حال بد رو نمیفهمم؟؟
و بلند تر داد زد
تهیونگ: نگهبانا توی این قصر چه غلطی میکنن که هر کسی به خودش اجازه میده وارد قصر من بشه؟
ویکتوریا با ترس و من و من خاصی گفت
ویکتوریا: من... من هم همین رو میگم سرورم... تمام قصر محافظت میشه...
تهیونگ رهام کرد و بلند شد. سرم رو بلند کردم و نگاش کردم همه خدمتکارا و ژاکلین تا کمر به حالت تعظیم خم شدن و
به زمین خیره شدن تهیونگ با خشونت روبروی مادرش ایستاد و با لحنی که خشونت و جدیت خاصی داشت گفت
تهیونگ: همه جا محافظت میشه جز اتاق خدمتکارها که شما بانوی فرانسوی مون رو توش ساکن کردین جای یه دختر درباری حالا همسر من باشه یا نباشه توی انباری نیست. انگار سپردن بعضی کارها به شما اشتباه محض بود و چرا این حادثه وقتی اتفاق میوفته که همه فکر میکنن من نیستم؟
مادرش شوکه و ترسیده آب دهنش رو قورت داد. تهیونگ سريع سمت من اومد و دست انداخت زیر پاهام و سریع بلندم کردم...شوکه شدم...
با اخمای خیلی غلیظ من رو روی دستاش بلند کرد و از پله
ها بالا رفت...باز پله ها و بعد در اتاقی رو باز کرد و من رو برد داخل هنوز رنگ ترس و شوک تو بدنم بود که به اتاق توجهی
نکردم...پرده های ضخیم و شیک و سلطنتی تخت خیلی خیلی بزرگ و شیکش رو کنار زد و من رو روی تخت خوابوند...
تهیونگ: سعی کن کمی بخوابی
عقب کشید که اشکم جاری شد...
مری:اگه باز بیاد چی؟ من میترسم
زل زد تو چشمم خیلی عمیق توی چشمام نگاه کرد....
۳.۵k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.