Pt 24
Pt 24
گیر افتادم
ا/ت:جمینی ماسکتو در نمیاری؟؟
تنبل بزار خودم برات ورشدارم
سمت جیمین رفتم و ماسکشو دراوردم..
و شکه شدم
ا/ت: ج.. جون کوک
جونگ کوک :راستش خودم میخواستم ماسکمو دربیارم اما خب تو برام زحمتشو کشیدی
تا خواستم جیغ بزنم جلو دهنمو گرفت
جونگ کوک:هیسسسس منو تو الان زن و شوهریم ا/ت
ا/ت: ولم ک. کن
هولم داد روی تخت دوتا دستاشو گذاشت دو طرفم و با نگاه سردش بهم خیره شده بود
ا/ت:تو برای کشتن من تا این حد پیش رفتی پس باید تلاشتو تحسین کنم و باید بهت بگم که مبارکه موفق شدی میتونی منو بکشی
جونگ کوک:هی خاله سوسکه من همون اول بهت گفتم که تورو با رضایت خودت نمیکشم
ا/ت:هع پس ناز هم میکنی
بلند شد برگشت و داشت لباسشو در میاورد
ا/ت:اصن فکرشو هم نکن که میتونی به من دست بزنی کثیف
جونگ کوک:کی خواست حالا به تو دست بزنه تو اگه میخوای با همون لباس عروس بخواب
رفت و لباساشو عوض کرد منم که شکه شده بودم
بلند شدم و با همون لباس ها رفتم بیرون توی خیابون داشتم میچرخیدم و هرکی ک منو میدید یا میخندید یا حالمو میپرسید رفتمو رفتم و به خونه جیمین رسیدم درشو زدم یه خانم در رو باز کرد
خانم :ببخشید شم..
بدون اینکه بشنوم چی میگه یا جوابشو بدم رفتم اتاق جیمین
رو تختش دراز کشیده بود و انگار اصن هیچ اتفاقی نیفتاده
با اعصبانیت و ناراحت نامید رفتم سمت کفش پاشنه بلندمودر اوردم و قسمت پاشنه کفشو گذاشتم رو گلوی جیمین
ا/ت: چرا چرا اینکارد کردی جیمین یعنی توهم همدست بودی تا زندگی منو به باد بدی
جیمین اروم راوم چشماشو باز کرد و تازه خون به مغزش خورده بود یهو بلند شد
جیمین:ا/ت دیوونه شدی
ا/ت:هع داری واقعا این سوال مسخره رو ازم میپرسی عوضی این چه کاریم بود اول وانمود کردی عاشقمی بعد گولم زدی چرا چرا با احساسات من بازی میکنی مگه گناه من چیه که نمیتونم یه زندگی خوب داشته باشم
جیمین:ا/ت اینو از رو گردن من بردار
ا/ت :چیه ترسیدی؟؟ ترسیدی که بمیری پس من الان چیکار کنم تو منو هزار بار کشتی
کفشو از رو گلوش برداشتم اما تا خواستم پاشنه کفشو بکنم تو گلوش جونگ کوک هولم داد افتادم رو زمین
جونگ کوک:دیوونه شدی عوضی میخواستی ادم بکشی
جیمین حالت خوبه
جیمین:این دختره میخواست منو بکشه
جونگ کوک:این از سگ میترسه ولش کن الان حالت خوبه
جیمین:ارع ولی دختره کو؟
جونگ کوک برگشت دید اما ا/ت نبود
جونگ کوک:ولش کن جایی نداره که بره میره خونه ش
ناراحت سرگردون داشتم تو کوچه ها راه میرفتم یهو بارون اومد و خیلی سردم بود با اون حال با اون لباس عروس رفتم تو ایسگاه وایستادم تا اتوبوس اومد سوارشدم همه مث بز به من نگاه میکردن اعصابم خورد بود تا یه بچه شروع به گریه کردن کرد...
چطور
هر حمایتم کن!
گیر افتادم
ا/ت:جمینی ماسکتو در نمیاری؟؟
تنبل بزار خودم برات ورشدارم
سمت جیمین رفتم و ماسکشو دراوردم..
و شکه شدم
ا/ت: ج.. جون کوک
جونگ کوک :راستش خودم میخواستم ماسکمو دربیارم اما خب تو برام زحمتشو کشیدی
تا خواستم جیغ بزنم جلو دهنمو گرفت
جونگ کوک:هیسسسس منو تو الان زن و شوهریم ا/ت
ا/ت: ولم ک. کن
هولم داد روی تخت دوتا دستاشو گذاشت دو طرفم و با نگاه سردش بهم خیره شده بود
ا/ت:تو برای کشتن من تا این حد پیش رفتی پس باید تلاشتو تحسین کنم و باید بهت بگم که مبارکه موفق شدی میتونی منو بکشی
جونگ کوک:هی خاله سوسکه من همون اول بهت گفتم که تورو با رضایت خودت نمیکشم
ا/ت:هع پس ناز هم میکنی
بلند شد برگشت و داشت لباسشو در میاورد
ا/ت:اصن فکرشو هم نکن که میتونی به من دست بزنی کثیف
جونگ کوک:کی خواست حالا به تو دست بزنه تو اگه میخوای با همون لباس عروس بخواب
رفت و لباساشو عوض کرد منم که شکه شده بودم
بلند شدم و با همون لباس ها رفتم بیرون توی خیابون داشتم میچرخیدم و هرکی ک منو میدید یا میخندید یا حالمو میپرسید رفتمو رفتم و به خونه جیمین رسیدم درشو زدم یه خانم در رو باز کرد
خانم :ببخشید شم..
بدون اینکه بشنوم چی میگه یا جوابشو بدم رفتم اتاق جیمین
رو تختش دراز کشیده بود و انگار اصن هیچ اتفاقی نیفتاده
با اعصبانیت و ناراحت نامید رفتم سمت کفش پاشنه بلندمودر اوردم و قسمت پاشنه کفشو گذاشتم رو گلوی جیمین
ا/ت: چرا چرا اینکارد کردی جیمین یعنی توهم همدست بودی تا زندگی منو به باد بدی
جیمین اروم راوم چشماشو باز کرد و تازه خون به مغزش خورده بود یهو بلند شد
جیمین:ا/ت دیوونه شدی
ا/ت:هع داری واقعا این سوال مسخره رو ازم میپرسی عوضی این چه کاریم بود اول وانمود کردی عاشقمی بعد گولم زدی چرا چرا با احساسات من بازی میکنی مگه گناه من چیه که نمیتونم یه زندگی خوب داشته باشم
جیمین:ا/ت اینو از رو گردن من بردار
ا/ت :چیه ترسیدی؟؟ ترسیدی که بمیری پس من الان چیکار کنم تو منو هزار بار کشتی
کفشو از رو گلوش برداشتم اما تا خواستم پاشنه کفشو بکنم تو گلوش جونگ کوک هولم داد افتادم رو زمین
جونگ کوک:دیوونه شدی عوضی میخواستی ادم بکشی
جیمین حالت خوبه
جیمین:این دختره میخواست منو بکشه
جونگ کوک:این از سگ میترسه ولش کن الان حالت خوبه
جیمین:ارع ولی دختره کو؟
جونگ کوک برگشت دید اما ا/ت نبود
جونگ کوک:ولش کن جایی نداره که بره میره خونه ش
ناراحت سرگردون داشتم تو کوچه ها راه میرفتم یهو بارون اومد و خیلی سردم بود با اون حال با اون لباس عروس رفتم تو ایسگاه وایستادم تا اتوبوس اومد سوارشدم همه مث بز به من نگاه میکردن اعصابم خورد بود تا یه بچه شروع به گریه کردن کرد...
چطور
هر حمایتم کن!
۵.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.