(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p25
(یونگی)
بلاخره رسیدیم تمام مدت تو راه ساکت بود حرفی نمیزد
_خیلی خب رسیدیم میای پایین یانه
جوابی از نگرفتم
_ا/ت خوبی میگم رسیدیم
بازم جوابی نشنیدم
_ا/ت مگه با تو نیستم
یهو با صدای خواب الود گفت
+بله یونگی
متعجب نشوندمش روی سنگ بزرگ که اونجا بود
_خواب بودی
با لخند دندون نمایی جواب داد
+اره خوابم برد چی شده
_دوساعت صدات میکردم میگفتم رسیدیم
+عه صداتو نشنی........
حرفشو خورد و یه نگاهی به دور و بر کرد و ادامه داد
+یونگیا اینجا خیلی قشنگه
_اره من عاشقشم
+همیشه میومدی اینجا
_اره.......خاطراتم زنده میکنه
+چ..چی خاطرات نکنه با دوست دختر قبلیت میومدی اینجا
با این حرفش روشو برگردوند به حالت قهر
بهش نزدیک شدم و کشیدمش تو بغلم و گفتم
_نخیر خانوم خانما تو اولی هستی
چشاش برق خوشحالی زد که به سمتم برگشت
+پس چه خاطراتی
_بچه که بودم با خانوادم میومدیم اینجا
+میومدین.....مگه چیشد که دیگه نیومدین
_خب اونا کشته شدن وقتی بچه بودم
با حالت ناراحتی بهم نگاه کرد و ادامه داد
+چ....چی چطور
_خب داستانش طولانیه
+میشنوم
_میدونی دوست ندارم اولین بیرون اومدن دونفرمون با این حرفا خراب کنم
+ولی من میخوام بدونم
از اصرارش یکم عصبی شدم به سمتش برگشتم و
با تشر بهش گفتم
_چیزی که تو میخوای راجبش بدونی باعث بهم ریختن ارامش من میشه
جوری که معلوم بود از لحن حرف زدنم ناراحت شده به روبرویش خیره شد و ادامه داد
+نمیخواستم ناراحتت کنم........
ببخشید
یکم که سوکت بینمون شکل گرفت یه نفس عمیق کشیدم و
بهش گفتم
#p26
(یونگی)
_خب وقتی بچه بودم
هنوز حرفم کامل نگفته بودم که سمتم برگشت و به چشمام خیره شد
یه لبخند زدم و روبهش گفتم
_اینجور که نگاهم میکنی نمیتونم بگم که
به روبه روش خیره شد و با خنده گفت
+الان خوبه دیگه نگات نمیکنم
_تره بهتر شد
+خب میگفتی
یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم یه تعریف
_وقتی بچه بودم پدرم تهمت زدن که باعث شد همه فکر کنن خیانت کرده
یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
_و از اونجایی که دشمن های پدرم موفق شدن علاوه بر تهمت این خبر خیانت رو به امپراطوری رسوندن
که باعث خشم امپراطور شد
+چ...چی یعنی پدرم
_هیس بزار حرفم تموم بشه
نزاشتم حرفش ادامه بده و خودم ادامه دادم
_پدرم بعد فهمیدم موضوع هممون رو خواست فراری بده
ولی با پافشاری مادرم نتونست کاری کنه
امپراطور که سربازاش رو به خونمون فرستاد پدرم بهمون گفت که قایم بشیم من سریع رفتم یه گوشه تو حیاط
پشت وسایل قایم شدم
پدرم هرچقدر خواست توضیح بده بهش وقت ندادن یکی از سربازا شمشیرشو بلند کرد تا پدرمو بزنه که مادرم خودشو
جلو پدرم پرت کرد و کشته شد بعدشم پدرمو زدن
علاوه بر اینا تمام خدمتکارا رو کشتن
بعد خونه رو با اتیش سوزوندن علاوه بر اینا
برادر کوچیکم داخل یکی از اتاق ها خواب بود و تو اتیش سوخت
همه مردن و من نتونستم کاری کنم بعدش هم بدون اینکه
کسی منو بشناسه رفتم مشغول کار شدم و همینجوری بزرگ شدم
یه لبخند تلخ زدم و گفتم
_اینم از داستان زندگی من
بهش خیره شدم که متوجه چشمای اشکیش شدم
با صدای خشدارش گفت
+ک...کاره پدرمه!؟
شرایط پارت بعد
لایک۳۵+
کامنت۷٠+
بچه ها دوتا پارت یه جا اپ کردم و از این ببعد روند اینجوره
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
(یونگی)
بلاخره رسیدیم تمام مدت تو راه ساکت بود حرفی نمیزد
_خیلی خب رسیدیم میای پایین یانه
جوابی از نگرفتم
_ا/ت خوبی میگم رسیدیم
بازم جوابی نشنیدم
_ا/ت مگه با تو نیستم
یهو با صدای خواب الود گفت
+بله یونگی
متعجب نشوندمش روی سنگ بزرگ که اونجا بود
_خواب بودی
با لخند دندون نمایی جواب داد
+اره خوابم برد چی شده
_دوساعت صدات میکردم میگفتم رسیدیم
+عه صداتو نشنی........
حرفشو خورد و یه نگاهی به دور و بر کرد و ادامه داد
+یونگیا اینجا خیلی قشنگه
_اره من عاشقشم
+همیشه میومدی اینجا
_اره.......خاطراتم زنده میکنه
+چ..چی خاطرات نکنه با دوست دختر قبلیت میومدی اینجا
با این حرفش روشو برگردوند به حالت قهر
بهش نزدیک شدم و کشیدمش تو بغلم و گفتم
_نخیر خانوم خانما تو اولی هستی
چشاش برق خوشحالی زد که به سمتم برگشت
+پس چه خاطراتی
_بچه که بودم با خانوادم میومدیم اینجا
+میومدین.....مگه چیشد که دیگه نیومدین
_خب اونا کشته شدن وقتی بچه بودم
با حالت ناراحتی بهم نگاه کرد و ادامه داد
+چ....چی چطور
_خب داستانش طولانیه
+میشنوم
_میدونی دوست ندارم اولین بیرون اومدن دونفرمون با این حرفا خراب کنم
+ولی من میخوام بدونم
از اصرارش یکم عصبی شدم به سمتش برگشتم و
با تشر بهش گفتم
_چیزی که تو میخوای راجبش بدونی باعث بهم ریختن ارامش من میشه
جوری که معلوم بود از لحن حرف زدنم ناراحت شده به روبرویش خیره شد و ادامه داد
+نمیخواستم ناراحتت کنم........
ببخشید
یکم که سوکت بینمون شکل گرفت یه نفس عمیق کشیدم و
بهش گفتم
#p26
(یونگی)
_خب وقتی بچه بودم
هنوز حرفم کامل نگفته بودم که سمتم برگشت و به چشمام خیره شد
یه لبخند زدم و روبهش گفتم
_اینجور که نگاهم میکنی نمیتونم بگم که
به روبه روش خیره شد و با خنده گفت
+الان خوبه دیگه نگات نمیکنم
_تره بهتر شد
+خب میگفتی
یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم یه تعریف
_وقتی بچه بودم پدرم تهمت زدن که باعث شد همه فکر کنن خیانت کرده
یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
_و از اونجایی که دشمن های پدرم موفق شدن علاوه بر تهمت این خبر خیانت رو به امپراطوری رسوندن
که باعث خشم امپراطور شد
+چ...چی یعنی پدرم
_هیس بزار حرفم تموم بشه
نزاشتم حرفش ادامه بده و خودم ادامه دادم
_پدرم بعد فهمیدم موضوع هممون رو خواست فراری بده
ولی با پافشاری مادرم نتونست کاری کنه
امپراطور که سربازاش رو به خونمون فرستاد پدرم بهمون گفت که قایم بشیم من سریع رفتم یه گوشه تو حیاط
پشت وسایل قایم شدم
پدرم هرچقدر خواست توضیح بده بهش وقت ندادن یکی از سربازا شمشیرشو بلند کرد تا پدرمو بزنه که مادرم خودشو
جلو پدرم پرت کرد و کشته شد بعدشم پدرمو زدن
علاوه بر اینا تمام خدمتکارا رو کشتن
بعد خونه رو با اتیش سوزوندن علاوه بر اینا
برادر کوچیکم داخل یکی از اتاق ها خواب بود و تو اتیش سوخت
همه مردن و من نتونستم کاری کنم بعدش هم بدون اینکه
کسی منو بشناسه رفتم مشغول کار شدم و همینجوری بزرگ شدم
یه لبخند تلخ زدم و گفتم
_اینم از داستان زندگی من
بهش خیره شدم که متوجه چشمای اشکیش شدم
با صدای خشدارش گفت
+ک...کاره پدرمه!؟
شرایط پارت بعد
لایک۳۵+
کامنت۷٠+
بچه ها دوتا پارت یه جا اپ کردم و از این ببعد روند اینجوره
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۱.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.