شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت۴٣
تو فکر رفتم تو فکر این ک چجوری اینهمه اتفاق خوب و بد افتاده
ساعت ها گذشت ساعت ها تمرین دیگ احسان ماهر شده بود ولی گفت ک واسه اجرا گیتار خودشو میاره سعیدی و احسان چند دقیقه ای با هم ی گوشه صحبت کردن
خسته و کوفته بعد کلی تمرین رفتیم خونه انقدر دیر رفتیم ک همه خواب بودن با احسان خدافظی کردم و رفتم تو اتاقم بابا تو اتاق رو ب روی بالکن نشسته بود مامانمم نبود
گفتم
+سلام نخوابیدی چرا
روشو برگردون
-سلام خوابم نمیبره
+مامان کجاست
-اتاق مرجان خانم
+ای بابا باز جلسه دارن
-اره
لباسمو عوض کردم و پیش بابام نشستم
بوسش کردم و گفتم
+بابا جونم چطوره
-خوبم دو تا خبر دارم برات
+چ خبری؟!
-اولیش اینک من سمت خودم برگشتم و برمیگردیم خونمون
ی جیغ کوچولویی از خوشحالی کشیدم و گفتم
+خدایا شکرت خدایا مرسییییی
-دومیشم اینه ک مرجان خانم توورو واسه احسان خواستگاری کرده
قفل کردم و حرفی نزدم از خجالت اب شده بودم
-ولی اونا ب درد ما نمیخورن
+چرا بابا
-پس تو هم دلت گیره
سرمو انداختم پایین بابام استادمچ گیری بود
-همینو میخواستم بفهمم فردا وسایلتو جمع کن ک میخوایم بریم خونه خودمون
+اخه من نیستم میریم تمرین ک شب کنسرت داریم
-اعععع اره راستی
+اره باباییم
-برو بخواب فردا اجرا داری
+چشم شما هم بخواب
-باشع برو تو
رفتم تو لحافم خوابیدم فکر نمیکردم انقدر زود خواستگاری کنن
تو همین فکرا بودم زود خوابم برد
صبح با صدای در ک پشت سر هم کوبیده میشد بیدار شدم
تو لحاف داد زدم
+کیه
احسان گفت
-بلند شو مگه تمرین نداریم هم من خواب موندم هم تو
سریع پریدم و لباسم و عوض کردم و گیتار ویالن و گرفتم زدم بیرون و داد زدم
+سلام سلام سلام سلام
همه جواب دادن
مرجان خانم گفت
*بیا ی چیزی بخور بعد برو
+ن عجله دارم خدافظ همگی
احسان پایین منتظرم بود
سوار شدم داشت تلفن حرف میزد
-من حرفی باهات ندارم ببند دهنتو اون موقع بهت نیاز داشتم نبودی البته خوشحالم ک نبودی عوضش بهتر از تو پیدا شده ....خفه شو ...
یهو داد زد
-خفه شو سارا خفه شو
گوشیو از دستش کشیدم سارا پشت خط بود و گریه میکرد
میگفت
*اخه من دوست دارم
+نداری اگ داشتی ولش نمیکردی راحت بگم شمارتو نبینم
*تو کی هستی
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت۴٣
تو فکر رفتم تو فکر این ک چجوری اینهمه اتفاق خوب و بد افتاده
ساعت ها گذشت ساعت ها تمرین دیگ احسان ماهر شده بود ولی گفت ک واسه اجرا گیتار خودشو میاره سعیدی و احسان چند دقیقه ای با هم ی گوشه صحبت کردن
خسته و کوفته بعد کلی تمرین رفتیم خونه انقدر دیر رفتیم ک همه خواب بودن با احسان خدافظی کردم و رفتم تو اتاقم بابا تو اتاق رو ب روی بالکن نشسته بود مامانمم نبود
گفتم
+سلام نخوابیدی چرا
روشو برگردون
-سلام خوابم نمیبره
+مامان کجاست
-اتاق مرجان خانم
+ای بابا باز جلسه دارن
-اره
لباسمو عوض کردم و پیش بابام نشستم
بوسش کردم و گفتم
+بابا جونم چطوره
-خوبم دو تا خبر دارم برات
+چ خبری؟!
-اولیش اینک من سمت خودم برگشتم و برمیگردیم خونمون
ی جیغ کوچولویی از خوشحالی کشیدم و گفتم
+خدایا شکرت خدایا مرسییییی
-دومیشم اینه ک مرجان خانم توورو واسه احسان خواستگاری کرده
قفل کردم و حرفی نزدم از خجالت اب شده بودم
-ولی اونا ب درد ما نمیخورن
+چرا بابا
-پس تو هم دلت گیره
سرمو انداختم پایین بابام استادمچ گیری بود
-همینو میخواستم بفهمم فردا وسایلتو جمع کن ک میخوایم بریم خونه خودمون
+اخه من نیستم میریم تمرین ک شب کنسرت داریم
-اعععع اره راستی
+اره باباییم
-برو بخواب فردا اجرا داری
+چشم شما هم بخواب
-باشع برو تو
رفتم تو لحافم خوابیدم فکر نمیکردم انقدر زود خواستگاری کنن
تو همین فکرا بودم زود خوابم برد
صبح با صدای در ک پشت سر هم کوبیده میشد بیدار شدم
تو لحاف داد زدم
+کیه
احسان گفت
-بلند شو مگه تمرین نداریم هم من خواب موندم هم تو
سریع پریدم و لباسم و عوض کردم و گیتار ویالن و گرفتم زدم بیرون و داد زدم
+سلام سلام سلام سلام
همه جواب دادن
مرجان خانم گفت
*بیا ی چیزی بخور بعد برو
+ن عجله دارم خدافظ همگی
احسان پایین منتظرم بود
سوار شدم داشت تلفن حرف میزد
-من حرفی باهات ندارم ببند دهنتو اون موقع بهت نیاز داشتم نبودی البته خوشحالم ک نبودی عوضش بهتر از تو پیدا شده ....خفه شو ...
یهو داد زد
-خفه شو سارا خفه شو
گوشیو از دستش کشیدم سارا پشت خط بود و گریه میکرد
میگفت
*اخه من دوست دارم
+نداری اگ داشتی ولش نمیکردی راحت بگم شمارتو نبینم
*تو کی هستی
ادامه در پارت بعد #maryam
۱۵.۹k
۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.