شیفت شب...
شیفت شب...
P30
"پرش زمانی ۱ هفته بعد"
"توی این یک هفته خیلی اتفاق افتاد...سوهو تصمیم گرفت بیاد خاستگاری هانول...تهیونگ و ا.ت هم دوستای هم بودن و قرار شد ته هرچه زود تر با اون دختر ازدواج کنه! ا.ت هم این چند روز خیلی حالت تهوع داشت و هر غذایی رو نمیتونست بخوره...و اینکه کوک به ا.ت گفت باید برگردن کره و دوباره ازدواج کنن! قرار شد سوهو و هانول هم برن کره..اما تهیونگ و سول(اسم دوست دختر جدید تهیونگ)میخواستن پاریس ازدواج کنن اما بعد از چند وقت بیان کره! چون تهیونگ خودش اهل کره هست..."
کوک: عزیزم...بیا بریم دکتر..شاید اتفاقی افتاده!(نگران)
ا.ت: نه کوک...خودم میدونم بخاطر چیه...فقط برو و یک بیبی چک بخر!
کوک: چی؟بیبی چک؟ب..باشه...باشه!
"بیبی چک خرید و داد به ا.ت...بعد از چند مین ا.ت خیلی خوشحال رفت سمت کوک و بهش گفت که حاملست...اون روز رو جشن گرفتن و بقیه رو هم دعوت کردن..."
"۲ سال بعد"
"بچه ی کوک و ا.ت به دنیا اومد اون یه دختر خوشگل و کیوت بود و تصمیم گرفتن اسمش رو بزارن مایا! الان مایا کوچولو یک سالشه و زندگی خیلی خوبی دارن...هانول هم حاملست و نزدیکای به دنیا اومدن پسر کوچولوشونه! تهیونگ و سول هم ازدواج کردن و اومدن کره...تهیونگ شرکتش رو توی کره تاسیس کرد...جونگ کوک هم بیمارستانش رو داره! سوهو هم دیگه بادیگارد ا.ت نیست...اون دوباره برگشت به شغل قبلیش یعنی پرستاری اما الان بعد از چند دوره آموزشی شده یکی از بهترین دکتر های اون بیمارستان! ا.ت هم هنوز مدل شرکت تهیونگه البته دوران بارداریش کار نمیکرد!"
مایا: بابایی من چطوری به دنیا اومدم!؟
کوک: عزیزم..منو مامانی یه شب روی تخت رقصیدیم بعد تو به دنیا اومدی!
مایا: الان مامانی یه بچه ی دیگه هم داره؟!
کوک: چطور عزیزم؟
مایا: آخه دیشب هم داشتین لخت میرقصیدین و مامانی میگفت"اوم..ددی تندتر"راستی معنی ددی چی میشه؟
کوک: ا.ت(بلند)عزیزم نجاتم بده!
پایان...
امیدوارم خوشتون اومده باشه🌟
P30
"پرش زمانی ۱ هفته بعد"
"توی این یک هفته خیلی اتفاق افتاد...سوهو تصمیم گرفت بیاد خاستگاری هانول...تهیونگ و ا.ت هم دوستای هم بودن و قرار شد ته هرچه زود تر با اون دختر ازدواج کنه! ا.ت هم این چند روز خیلی حالت تهوع داشت و هر غذایی رو نمیتونست بخوره...و اینکه کوک به ا.ت گفت باید برگردن کره و دوباره ازدواج کنن! قرار شد سوهو و هانول هم برن کره..اما تهیونگ و سول(اسم دوست دختر جدید تهیونگ)میخواستن پاریس ازدواج کنن اما بعد از چند وقت بیان کره! چون تهیونگ خودش اهل کره هست..."
کوک: عزیزم...بیا بریم دکتر..شاید اتفاقی افتاده!(نگران)
ا.ت: نه کوک...خودم میدونم بخاطر چیه...فقط برو و یک بیبی چک بخر!
کوک: چی؟بیبی چک؟ب..باشه...باشه!
"بیبی چک خرید و داد به ا.ت...بعد از چند مین ا.ت خیلی خوشحال رفت سمت کوک و بهش گفت که حاملست...اون روز رو جشن گرفتن و بقیه رو هم دعوت کردن..."
"۲ سال بعد"
"بچه ی کوک و ا.ت به دنیا اومد اون یه دختر خوشگل و کیوت بود و تصمیم گرفتن اسمش رو بزارن مایا! الان مایا کوچولو یک سالشه و زندگی خیلی خوبی دارن...هانول هم حاملست و نزدیکای به دنیا اومدن پسر کوچولوشونه! تهیونگ و سول هم ازدواج کردن و اومدن کره...تهیونگ شرکتش رو توی کره تاسیس کرد...جونگ کوک هم بیمارستانش رو داره! سوهو هم دیگه بادیگارد ا.ت نیست...اون دوباره برگشت به شغل قبلیش یعنی پرستاری اما الان بعد از چند دوره آموزشی شده یکی از بهترین دکتر های اون بیمارستان! ا.ت هم هنوز مدل شرکت تهیونگه البته دوران بارداریش کار نمیکرد!"
مایا: بابایی من چطوری به دنیا اومدم!؟
کوک: عزیزم..منو مامانی یه شب روی تخت رقصیدیم بعد تو به دنیا اومدی!
مایا: الان مامانی یه بچه ی دیگه هم داره؟!
کوک: چطور عزیزم؟
مایا: آخه دیشب هم داشتین لخت میرقصیدین و مامانی میگفت"اوم..ددی تندتر"راستی معنی ددی چی میشه؟
کوک: ا.ت(بلند)عزیزم نجاتم بده!
پایان...
امیدوارم خوشتون اومده باشه🌟
۲۷.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.