پارت رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت ۱۰ رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
آدرینا بعد خوردن مشروب پاشدم برم که یه پسره جلوم گرفت گفت کجا خانوم خوشگله افتخار اینو بدین یه شب با ما باشید باخشم غرید:برو کنار بزار باد بیاد پسره ی خل
پسره گفت بیا بابا لوس بازی درنیار ودستشو انداخت رو بازوی دستم خواست به کش که چون کارته بلد بود بایه حرکت نقش زمینش کردم و خم شدم کنار گوشش گفتم برو هم قد خودت بازی کن بچه وبعد پاشدم رفتم
ساشا
با صحنهی که دیدم فهمیدم دختره واقعا ایرانیه ایول رفتم جلو تا عکسی دیدم دختره ۱۶،۱۵ ساله شبیه به آدرینا خیلی شبیه به سمت آدرینا حرکت کردم وصداش زدم :آدرینا آدرینا وایستا کارت دارم
اون کمی نزدیکی ماشینش ایستاد وگفت :چیه چلمنگ
با گفتن لقبی که بهم دادناراحت نشدم بلکه خوشحالم شدم عکس طرفش گرفتم و گفتم خواهرتون هستن
آدرینا :نه مامانم هستن
یک آن دلم شوخی خواست وبه یاد آهنگی گفتم :ماشالله خانوادتن ترندین
آدرینا پوزخندی زد و به سمت ماشینش رفت سوارشد دلم شیطنت میخواست برای همین گفتم به پدر بگید دامادتون سلام رسوند
آدرینا:نشنیده میگیرم چلمنگ
ورفت...
آدرینا بعد خوردن مشروب پاشدم برم که یه پسره جلوم گرفت گفت کجا خانوم خوشگله افتخار اینو بدین یه شب با ما باشید باخشم غرید:برو کنار بزار باد بیاد پسره ی خل
پسره گفت بیا بابا لوس بازی درنیار ودستشو انداخت رو بازوی دستم خواست به کش که چون کارته بلد بود بایه حرکت نقش زمینش کردم و خم شدم کنار گوشش گفتم برو هم قد خودت بازی کن بچه وبعد پاشدم رفتم
ساشا
با صحنهی که دیدم فهمیدم دختره واقعا ایرانیه ایول رفتم جلو تا عکسی دیدم دختره ۱۶،۱۵ ساله شبیه به آدرینا خیلی شبیه به سمت آدرینا حرکت کردم وصداش زدم :آدرینا آدرینا وایستا کارت دارم
اون کمی نزدیکی ماشینش ایستاد وگفت :چیه چلمنگ
با گفتن لقبی که بهم دادناراحت نشدم بلکه خوشحالم شدم عکس طرفش گرفتم و گفتم خواهرتون هستن
آدرینا :نه مامانم هستن
یک آن دلم شوخی خواست وبه یاد آهنگی گفتم :ماشالله خانوادتن ترندین
آدرینا پوزخندی زد و به سمت ماشینش رفت سوارشد دلم شیطنت میخواست برای همین گفتم به پدر بگید دامادتون سلام رسوند
آدرینا:نشنیده میگیرم چلمنگ
ورفت...
- ۳۲۸
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط