اعتماد
فیک : #اعتماد
مامان : بابات رو میخای باشه برو پیش بابات ت اینجا جایی نداری من دختر طلاقی نمیخام ، نمیخام ت فامیل بهم بگن دخترت طلاقیه
بابات ایرانه حالا میتونی برو
داشتم چی میشنیدم یعنی چی بابام ایرانه دیگ امیدی ندارم ههه از اخلاق مامانم معلومع شب رو باید بیرون بخابم
____
بعد چند ساعت ک مادرم اروم شد
با دل خوری و کینه ب مامانم تمام ماجرا رو گفتم ،گفتم ک ته هم ب طلاق راضیه
مامانم باور نمکرد بحثمون کش پیدا کرد و
اخرش هم توافق کرد
اما
گفت :حلالت نمیکنم ت دختر من نیستی من دختری ب نام ت ندارم ا/ت من مرد
هههه داشتم چ حرفایی میشنیدم
منٍ ۱۵ساله داشتم از مادرم حرف جوون مرگی رو میشنیدم
نمیتونستم
حرفاشونو درک کنم منم ادمم از ته ک خیر ندیدم مامانم ک هیچ
____
چند ماهی گذشت و ما دنبال کارای طلاق بودیم مادرم
ت این دوران باهام حرف نمیزد اگر هم چیزی میگفت مث ارباب و کلفت بود خوب اینم زندگی منه دیگ اما مادرم ب دعاش رسید من جوون مرگ شدم
روزی ک برگه طلاق رو امضا کردم
همون روز خود کوشی کردم
مامان دیدی اخرش دعا هات گرفت جون مرگ شدم
دیدی اخرش ا/تت مرد
حالا بیا رو خاکم و برام گل بیار از همونایی ک من دوست دارم
مامان روز تولدم برام اون لباسی رو بخر ک تولد پارسال خریدی
اخه ته اون رو وسط دعوا پاره کرد
من اون لباس رو خیلی دوست داشتم :)
____
ی سال از مرگم گذشت دیگ از خاطر خیلیا رفتم
ته ؟ مادرم ؟ پدرم؟
ادما همینن پول پرست مرده پرست
خوب اخر قصه ما این جوری بود
اینک ک دل ب دلدار نرسید
غم جای شادی رو گرفت
من اعتماد کردم ب پسری ک میگفتم اون همسرمه رفیق سختیامه
اما انگاری سختتت اشتباه کردم ک بهش اعتماد کردم
خیلی سادس بشینی ت خونه و ب یکی اعتماد کنی :)
پایان
خب این فیک تموم کردم امیدوارم دوستش داشته باشید
فیک بعدی از کوکه غمگین هم هست
شرایط:
10لایک
10کامنت
10جذب
مامان : بابات رو میخای باشه برو پیش بابات ت اینجا جایی نداری من دختر طلاقی نمیخام ، نمیخام ت فامیل بهم بگن دخترت طلاقیه
بابات ایرانه حالا میتونی برو
داشتم چی میشنیدم یعنی چی بابام ایرانه دیگ امیدی ندارم ههه از اخلاق مامانم معلومع شب رو باید بیرون بخابم
____
بعد چند ساعت ک مادرم اروم شد
با دل خوری و کینه ب مامانم تمام ماجرا رو گفتم ،گفتم ک ته هم ب طلاق راضیه
مامانم باور نمکرد بحثمون کش پیدا کرد و
اخرش هم توافق کرد
اما
گفت :حلالت نمیکنم ت دختر من نیستی من دختری ب نام ت ندارم ا/ت من مرد
هههه داشتم چ حرفایی میشنیدم
منٍ ۱۵ساله داشتم از مادرم حرف جوون مرگی رو میشنیدم
نمیتونستم
حرفاشونو درک کنم منم ادمم از ته ک خیر ندیدم مامانم ک هیچ
____
چند ماهی گذشت و ما دنبال کارای طلاق بودیم مادرم
ت این دوران باهام حرف نمیزد اگر هم چیزی میگفت مث ارباب و کلفت بود خوب اینم زندگی منه دیگ اما مادرم ب دعاش رسید من جوون مرگ شدم
روزی ک برگه طلاق رو امضا کردم
همون روز خود کوشی کردم
مامان دیدی اخرش دعا هات گرفت جون مرگ شدم
دیدی اخرش ا/تت مرد
حالا بیا رو خاکم و برام گل بیار از همونایی ک من دوست دارم
مامان روز تولدم برام اون لباسی رو بخر ک تولد پارسال خریدی
اخه ته اون رو وسط دعوا پاره کرد
من اون لباس رو خیلی دوست داشتم :)
____
ی سال از مرگم گذشت دیگ از خاطر خیلیا رفتم
ته ؟ مادرم ؟ پدرم؟
ادما همینن پول پرست مرده پرست
خوب اخر قصه ما این جوری بود
اینک ک دل ب دلدار نرسید
غم جای شادی رو گرفت
من اعتماد کردم ب پسری ک میگفتم اون همسرمه رفیق سختیامه
اما انگاری سختتت اشتباه کردم ک بهش اعتماد کردم
خیلی سادس بشینی ت خونه و ب یکی اعتماد کنی :)
پایان
خب این فیک تموم کردم امیدوارم دوستش داشته باشید
فیک بعدی از کوکه غمگین هم هست
شرایط:
10لایک
10کامنت
10جذب
۶.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.