هرگز
#هرگز!
هرگز!کلمه ای که هر کدوم از ما در هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت و خلاصه هر شبانه روز به هر نحوه خاصی اونو بیان میکنیم کلمه ای که میتونه بی مقصد و بدون هدف باشه یا کلمه ای که میتونه بشکنه....سوال میشه براتون که چیو میتونه بشکنه؟ درسته قلب آدمارو....خردش میکنه مثله خاکسترش میکنه و اون موقع دیگه نمیشه به همون حالت برش گردوند....شما یه ورق کاغذ رو آتیش بزنید...پودر میشه رنگ شب رو به خودش میگیره آیا دوباره اون کاغذ برمیگرده؟آیا دوباره رنگ سفید رو به خودش میگیره؟ معلومه که نه قلب هزار آسیب دیده منم با گفتن کلمه هرگز کاملا از بین رفت.....
تهیونگ: اون سیگار وامونده رو بنداز پایین گندت بزنن حالم بهم خورد...اهه اهه اهه
جونگ کوک:.......
تهیونگ: با توعم
سیگارو از گوشهٔ لبش کشید و پرتش کرد پسر چشمای خونیش رو به پسر داد و خون اشک ریخت
جونگ کوک: داداش یه سوال بپرسم ازت؟
تهیونگ: میدونم...من میدونم دلت از هر طرف شکسته من میدونم که یه تیر دقیق وسط قلبت فرود اومده ولی این رسمش نیست پسر مگه تو فقط از عشق ضربه خوردی؟ نه هزار نفر دیگه مثله تو بودن و هستن...بعضیاشون خودشونو خلاص میکنن بعضیاشونم مثه یه مرده متحرک میشن دقیقا مثه خودت بعضیاشونم بلند میشن و به زندگیشون ادامه میدن من این سومی رو میخوام همون جونگ کوک قدیم رو میخوام من داداشه خودمو میخوام
با هر کلمه ای که تهیونگ به زبون میاورد پسر به جای اینکه دلش از حرارتی که داره کاسته بشه بدتر میشد و بیشتر وجودش می سوخت لب های خشک شدش رو باز کرد و لب زد: تو به سوالی که میپرسم جواب بده.....تو خودت وقتی عاشق نیرا شدی.....
تهیونگ: بسه لطفا تمومش کن
جونگ کوک: بزار حرفمو کامل بزنم یکی اونو از تو دزدید عشقتو ازت دزدیدن چه حس و حالی داشتی؟
دفترچه خاطرات باز شد و صفحهٔ سیاهی نمایان شد پسر با یادآوری هر ثانیه از اون روز نحس قطره اشکی میریخت با صدایی که غم چندساله ای در خودش رو بپنهان کرده بود لب زد: دلم آتیش گرفت بدجوری هم آتیش گرفت....من اونو دوست داشتم....اون پول و ثروت رو به عشق چندین ساله من ترجیح داد...فکر کردی یادم رفته نه هرچقدر خواستم فراموشش کنم نشد و روز به روز بیشتر دلم لک زد برای یه ثانیه دیدنش
با حسرتی که در دلش ریشه زده بود لب زد: تو...تو بهش احساستو گفتی ولی من چی.....تا خواستم برم بهش بگم توی بغل یه پسر دیگه دیدمش....من دلم سوخته بدجوری هم سوخته....دل که بسوزه کاریش نمیشه کرد فقط میتونی خنکش کنی...که راهش این نیست........
تهیونگ:بمیرم برا اون دله سوختت.....بلند شو بلند شو تا بریم بیرون یه هوایی به کلت بخوره پاشو عزیزم پاشو داداشم
جونگ کوک: اگه بگم نع که ناراحت میشی...باشه:)
تهیونگ: فدات شم پاشو:)
جونگ کوک: خدانکنه....برو آماده شو تا منم آماده کنم بیام
تهیونگ: باشه:)
ویو مایا
با دردی که داخل قفسه سینم پیچید چشمامو باز کردم...دوباره اون درده لعنتی به سراغم اومد...دردی که از بچگی پا به پا و همراهم میومد دردی که هیج وقت تمومی نداشت فقط میتونستم با قرص آرومش کنم اونم برا چند ساعت و دوباره شروع میشد و مجبور بودم بازم قرص بخورم تا بلکم از این درد کهنه کم بشه دستمو روی قلبم گذاشتمو چنگ زدم و چشمام رو روی هم فشردم با دستمو دراز کردم و قوطی قرص رو از روی میز برداشتم و سه تا از قرصا رو یه جا دادم بالا قبلا یکی میخوردم ولی کمک شد دوتا بعدشم سه تا بره جلو تر بیشتر هم میشه برای لحظه ای چشمام رو بستم که دردش تموم شد نفس راحتی کشیدم و با بی حالی از روی تخت بلند شدم با سستی تمام خودمو به آب رسوندم و یه دوش آب سرد گرفتم جلوی آینه رفتم لبام خشک شده بود پوستم بی رنگ بی روح شده بود خدا میدونست تا چند وقت دیگه میتونم روی پام وایسم خودم میدونستم که همین روزا قراره بمیرم انگار بهم الهام شده بود غرق افکار بودم که با صدای موبایلم از جا پریدم
سوجون: سلام عزیزم
مایا: سلام قلب من
سوجون: امروز حالت چطوره
مایا: تو خوب باشی منم حالم خوبه:)
سوجون:...مایا امروز میتونی بیای تا همو ببینیم
مایا: آره عزیزم...حالا برای کی
سوجون: هر چی زودتر بهتر
مایا: چیزی شده؟
سوجون:...عاااا...نه نه نه فقط میخوام هرچی زودتر ببینمت
مایا: عزیزم:)....باشه من آماده میکنم تا یه ساعت دیگه روی پل میبینمت
سوجون: باشه عزیزم...فعلا
مایا: فعلا
هرگز!کلمه ای که هر کدوم از ما در هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت و خلاصه هر شبانه روز به هر نحوه خاصی اونو بیان میکنیم کلمه ای که میتونه بی مقصد و بدون هدف باشه یا کلمه ای که میتونه بشکنه....سوال میشه براتون که چیو میتونه بشکنه؟ درسته قلب آدمارو....خردش میکنه مثله خاکسترش میکنه و اون موقع دیگه نمیشه به همون حالت برش گردوند....شما یه ورق کاغذ رو آتیش بزنید...پودر میشه رنگ شب رو به خودش میگیره آیا دوباره اون کاغذ برمیگرده؟آیا دوباره رنگ سفید رو به خودش میگیره؟ معلومه که نه قلب هزار آسیب دیده منم با گفتن کلمه هرگز کاملا از بین رفت.....
تهیونگ: اون سیگار وامونده رو بنداز پایین گندت بزنن حالم بهم خورد...اهه اهه اهه
جونگ کوک:.......
تهیونگ: با توعم
سیگارو از گوشهٔ لبش کشید و پرتش کرد پسر چشمای خونیش رو به پسر داد و خون اشک ریخت
جونگ کوک: داداش یه سوال بپرسم ازت؟
تهیونگ: میدونم...من میدونم دلت از هر طرف شکسته من میدونم که یه تیر دقیق وسط قلبت فرود اومده ولی این رسمش نیست پسر مگه تو فقط از عشق ضربه خوردی؟ نه هزار نفر دیگه مثله تو بودن و هستن...بعضیاشون خودشونو خلاص میکنن بعضیاشونم مثه یه مرده متحرک میشن دقیقا مثه خودت بعضیاشونم بلند میشن و به زندگیشون ادامه میدن من این سومی رو میخوام همون جونگ کوک قدیم رو میخوام من داداشه خودمو میخوام
با هر کلمه ای که تهیونگ به زبون میاورد پسر به جای اینکه دلش از حرارتی که داره کاسته بشه بدتر میشد و بیشتر وجودش می سوخت لب های خشک شدش رو باز کرد و لب زد: تو به سوالی که میپرسم جواب بده.....تو خودت وقتی عاشق نیرا شدی.....
تهیونگ: بسه لطفا تمومش کن
جونگ کوک: بزار حرفمو کامل بزنم یکی اونو از تو دزدید عشقتو ازت دزدیدن چه حس و حالی داشتی؟
دفترچه خاطرات باز شد و صفحهٔ سیاهی نمایان شد پسر با یادآوری هر ثانیه از اون روز نحس قطره اشکی میریخت با صدایی که غم چندساله ای در خودش رو بپنهان کرده بود لب زد: دلم آتیش گرفت بدجوری هم آتیش گرفت....من اونو دوست داشتم....اون پول و ثروت رو به عشق چندین ساله من ترجیح داد...فکر کردی یادم رفته نه هرچقدر خواستم فراموشش کنم نشد و روز به روز بیشتر دلم لک زد برای یه ثانیه دیدنش
با حسرتی که در دلش ریشه زده بود لب زد: تو...تو بهش احساستو گفتی ولی من چی.....تا خواستم برم بهش بگم توی بغل یه پسر دیگه دیدمش....من دلم سوخته بدجوری هم سوخته....دل که بسوزه کاریش نمیشه کرد فقط میتونی خنکش کنی...که راهش این نیست........
تهیونگ:بمیرم برا اون دله سوختت.....بلند شو بلند شو تا بریم بیرون یه هوایی به کلت بخوره پاشو عزیزم پاشو داداشم
جونگ کوک: اگه بگم نع که ناراحت میشی...باشه:)
تهیونگ: فدات شم پاشو:)
جونگ کوک: خدانکنه....برو آماده شو تا منم آماده کنم بیام
تهیونگ: باشه:)
ویو مایا
با دردی که داخل قفسه سینم پیچید چشمامو باز کردم...دوباره اون درده لعنتی به سراغم اومد...دردی که از بچگی پا به پا و همراهم میومد دردی که هیج وقت تمومی نداشت فقط میتونستم با قرص آرومش کنم اونم برا چند ساعت و دوباره شروع میشد و مجبور بودم بازم قرص بخورم تا بلکم از این درد کهنه کم بشه دستمو روی قلبم گذاشتمو چنگ زدم و چشمام رو روی هم فشردم با دستمو دراز کردم و قوطی قرص رو از روی میز برداشتم و سه تا از قرصا رو یه جا دادم بالا قبلا یکی میخوردم ولی کمک شد دوتا بعدشم سه تا بره جلو تر بیشتر هم میشه برای لحظه ای چشمام رو بستم که دردش تموم شد نفس راحتی کشیدم و با بی حالی از روی تخت بلند شدم با سستی تمام خودمو به آب رسوندم و یه دوش آب سرد گرفتم جلوی آینه رفتم لبام خشک شده بود پوستم بی رنگ بی روح شده بود خدا میدونست تا چند وقت دیگه میتونم روی پام وایسم خودم میدونستم که همین روزا قراره بمیرم انگار بهم الهام شده بود غرق افکار بودم که با صدای موبایلم از جا پریدم
سوجون: سلام عزیزم
مایا: سلام قلب من
سوجون: امروز حالت چطوره
مایا: تو خوب باشی منم حالم خوبه:)
سوجون:...مایا امروز میتونی بیای تا همو ببینیم
مایا: آره عزیزم...حالا برای کی
سوجون: هر چی زودتر بهتر
مایا: چیزی شده؟
سوجون:...عاااا...نه نه نه فقط میخوام هرچی زودتر ببینمت
مایا: عزیزم:)....باشه من آماده میکنم تا یه ساعت دیگه روی پل میبینمت
سوجون: باشه عزیزم...فعلا
مایا: فعلا
۴.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.