گره خورده
#گره_خورده
#پارت6
خنده ام را خوردم و سعی کردم آرامش کنم.
_ ترم قبلیو چه طوری پاس کردیم؟این ترمم پاسش می کنیم.
چشم هایش را گرد کرد و با حالی زار گفت:
_ اسم ترم قبلیو نیار که یادم میوفته چه فلاکتی کشیدم تا این دو تا درس خرد و کلان یک بی صاحابو پاس کنم.
مشتش را روی سینه اش کوبید و نالید:
_ الهی به زمین گرم بخوری مشایخ!
واقعا نتوانستم جلوی خندیدنم را بگیرم و خندیدم. آرزو خواست چیزی بگوید که همان لحظه استاد مشایخ وارد کلاس شد. همه به احترامش بلند شدند. استاد مشایخ سری تکان داد و کیفش را روی میزش گذاشت. دست هایش را پشت کمرش قفل کرد و روی سکو ایستاد. این استایل ایستادن با ابهت نشانش می داد.
_ آماده اید؟
هیچ کس چیزی نگفت،چون همه می دانستند حتی اگر اعتراض کنند،در تصمیم استاد هیچ تغییری ایجاد نمی شود.
استاد برگه ها را به یکی از دانشجو ها داد تا پخش کند و خودش بالای سکو ایستاد و با جدیت به ما خیره شد. نگاهی به سوال ها انداختم و سرم را بالا گرفتم و با حرص به استاد خیره شدم. متوجه نگاهم شد و مستقیم نگاهم کرد. نفس عمیقی کشیدم و سرم را پایین انداختم و مشغول جواب دادن شدم.
چهار صفحه سوال بود و اسمش را هم کوییز گذاشته بود!
چهار تا از سوال ها را هنوز نتوانسته بودم بنویسم. بدبختی اینجا بود که جواب ها را می دانستم ولی یادم نمی آمد و همین عصبی ام کرده بود.
با حس حضور کسی کنارم سرم را بالا گرفتم و به استاد مشایخ که به برگه ام خیره شده بود،نگاه کردم. بدون حرف از کنارم رد شد و من خصمانه نگاهش کردم. ارث پدرش را از ما طلبکار بود که اینطوری سوال می داد؟
استاد سر 20 دقیقه برگه ها را جمع کرد و به اعتراض دانشجو ها هم توجه نکرد. چرا هنوز بعد از دو ترم نمی فهمیدند که حرف این مرد دو تا نمی شود؟
استاد بقیه تایم کلاس را درس داد و حتی یک ثانیه هم فرصت تنفس نمی داد. دستم را زیر چانه ام زده بودم و به دهانش خیره شده بودم ولی تفریبا نصف حرف هایش را نمی فهمیدم.
با خسته نباشیدی که از دهانش بیرون آمد،وسایلم را جمع کردم و به همراه آرزو از کلاس خارج شدم.
کمی آن طرف تر چند تا از دانشجو ها دوره اش کرده بودند و داشتند التماس می کردند که نمره این کوییز را نادیده بگیرد.
استاد با خونسردی نگاهشان کرد و با جدیت گفت:
_ متد کاری من از روز اول تدریسم تا الآن همینطور بوده و همینطور خواهد بود. اگه مشکلی با شیوه تدریس و امتحان گرفتنم دارید،تشریف ببرید و این واحدو حذف کنید.
(ادامه ی پارت پست بعدی)
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
#پارت6
خنده ام را خوردم و سعی کردم آرامش کنم.
_ ترم قبلیو چه طوری پاس کردیم؟این ترمم پاسش می کنیم.
چشم هایش را گرد کرد و با حالی زار گفت:
_ اسم ترم قبلیو نیار که یادم میوفته چه فلاکتی کشیدم تا این دو تا درس خرد و کلان یک بی صاحابو پاس کنم.
مشتش را روی سینه اش کوبید و نالید:
_ الهی به زمین گرم بخوری مشایخ!
واقعا نتوانستم جلوی خندیدنم را بگیرم و خندیدم. آرزو خواست چیزی بگوید که همان لحظه استاد مشایخ وارد کلاس شد. همه به احترامش بلند شدند. استاد مشایخ سری تکان داد و کیفش را روی میزش گذاشت. دست هایش را پشت کمرش قفل کرد و روی سکو ایستاد. این استایل ایستادن با ابهت نشانش می داد.
_ آماده اید؟
هیچ کس چیزی نگفت،چون همه می دانستند حتی اگر اعتراض کنند،در تصمیم استاد هیچ تغییری ایجاد نمی شود.
استاد برگه ها را به یکی از دانشجو ها داد تا پخش کند و خودش بالای سکو ایستاد و با جدیت به ما خیره شد. نگاهی به سوال ها انداختم و سرم را بالا گرفتم و با حرص به استاد خیره شدم. متوجه نگاهم شد و مستقیم نگاهم کرد. نفس عمیقی کشیدم و سرم را پایین انداختم و مشغول جواب دادن شدم.
چهار صفحه سوال بود و اسمش را هم کوییز گذاشته بود!
چهار تا از سوال ها را هنوز نتوانسته بودم بنویسم. بدبختی اینجا بود که جواب ها را می دانستم ولی یادم نمی آمد و همین عصبی ام کرده بود.
با حس حضور کسی کنارم سرم را بالا گرفتم و به استاد مشایخ که به برگه ام خیره شده بود،نگاه کردم. بدون حرف از کنارم رد شد و من خصمانه نگاهش کردم. ارث پدرش را از ما طلبکار بود که اینطوری سوال می داد؟
استاد سر 20 دقیقه برگه ها را جمع کرد و به اعتراض دانشجو ها هم توجه نکرد. چرا هنوز بعد از دو ترم نمی فهمیدند که حرف این مرد دو تا نمی شود؟
استاد بقیه تایم کلاس را درس داد و حتی یک ثانیه هم فرصت تنفس نمی داد. دستم را زیر چانه ام زده بودم و به دهانش خیره شده بودم ولی تفریبا نصف حرف هایش را نمی فهمیدم.
با خسته نباشیدی که از دهانش بیرون آمد،وسایلم را جمع کردم و به همراه آرزو از کلاس خارج شدم.
کمی آن طرف تر چند تا از دانشجو ها دوره اش کرده بودند و داشتند التماس می کردند که نمره این کوییز را نادیده بگیرد.
استاد با خونسردی نگاهشان کرد و با جدیت گفت:
_ متد کاری من از روز اول تدریسم تا الآن همینطور بوده و همینطور خواهد بود. اگه مشکلی با شیوه تدریس و امتحان گرفتنم دارید،تشریف ببرید و این واحدو حذف کنید.
(ادامه ی پارت پست بعدی)
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
۶.۰k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.