گرهخورده

#گره_خورده
#پارت6

و بعد به سرعت از دانشجو ها فاصله گرفت و با یکی دیگر از استاد ها همقدم شد و به سمت آسانسور رفتند.
با تاسف سر تکان دادم و آرزو با حرص گفت:

_ یعنی خاک بر سر من که دوباره خر شدم این واحدو با این مردک گرفتم.

دست آرزو را گرفتم و به سمت سلف رفتیم. بدون این که از آرزو بپرسم،خودم دو تا لیوان شیرکاکائو گرفتم و روی نیمکتی که آرزو روی آن نشسته بود،نشستم.
یکی از لیوان ها را به سمتش گرفتم و آرزو با اخم گفت:

_ یعنی من عاشقتم،اصلا منو آدم حساب نمی کنی،یه نظر از من نمی پرسی که چی میخوام.

چشمکی زدم و با خنده گفتم:

_ دندون اسب پیش کشی رو که نمی شمرند.

گوشه لبش را به سمت پایین کج کرد و من جرعه جرعه شیرکاکائوی محبوبم را می نوشیدم. امروز دو تا کلاس دیگر هم داشتم و با ضدحالی که استاد مشایخ با آن سوال هایش زده بود،دیگر حوصله ماندن در دانشگاه نداشتم.
بعد از تمام شدن کلاس آخر از دانشگاه بیرون زدم. آرزو کنارم ایستاده بود و منتظر اتوبوس بود. با دیدن دویست شش مشکی رنگ حامی که کمی آن طرف تر پارک شده بود،لبخندی زدم و از دید آرزو دور نماند و با طعنه گفت:

_ ببند نیشتو،چه ذوقیم میکنه.

جوابش را ندادم و خداحافظی کردم. به سرعت سوار ماشین شدم. چرخیدم و با دیدن حامی که به در ماشین تکیه داده بود و با لبخند نگاهم می کرد،سلام کردم. لبخندش وسعت یافت و گفت:

_ احوال کوچولوم چه طوره؟

این داستان ادامه دارد...


رمان گره خورده

نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان

کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
دیدگاه ها (۱)

#گره_خورده#پارت7اخم کردم و حامی بلند خندید و به سمتم خم شد و...

#گره_خورده#پارت7با چشم های گرد شده نگاهش کردم و حامی با دیدن...

#گره_خورده#پارت6خنده ام را خوردم و سعی کردم آرامش کنم. _ ترم...

نظرتون رو راجب رمان بگید 😊

رمان جیمین ( سایه عشق پارت ۶)

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط