پارت ۳
پارت ۳
«فیک اسمات مافیایی »
رفتم پایین
ویو کوک
به سمت اتاق رفتم یه شلوار مشکی پوشیدم یه لباس سفید پوشیدم چند دکمه اولشو باز گذاشتم یه ساعت بستم موهامو به سمت راست دادم رفتم پایین منتظر ا.ت موندم یهو دیدم از پله ها پایین اومد محو زیبایی شده بودم خیلی کیوت خوردنی شده بود ولی عصبانی شدم باید اینجوری جلوی من باشه
کوک : کی بهت اجازه داد اینو بپوشی
ا.ت : چرا
کوک : کل پاهات پیداست برو شلوار بپوش
ا.ت : اینجوری قشنگتره ( دخترم حرف گوش کن دیگه )
کوک : برو شلوار بپوش از کنار هر کی رد بشی میکنت
ا.ت : هووف باشه
دوباره رفتم بالا یه شلوار سفید پوشیدم دوباره رفتم پایین
کوک : اینجوری بهتره اون چی بود کل بدنت پیدا بود
ا.ت : اگر میخوای نریم بیرون
کوک : اگر میخوای نیا
ا.ت : اگر نمیخواستی من بیام چرا بیدارم کردی
کوک : بیا بریم چقدر حرف میزنی
ا.ت : هووف
از پله عمارت رفتیم پایین
پر از ماشین های مدل بالا که حتی خوابشون رو ندیده بودم
کوک : اگر نگاه کردنت تموم شد بریم
ا.ت : چی...آهان بریم
رفتیم سوار یکشون شدیم رفتیم به سمت یه رستوران رفتیم داخل رستوران غذا خوردیم بعد از دور زدن شهر برگشتیم وسایلمو جمع کردم سوار هواپیما شدیم به سمت دبی رفتیم تو هواپیما کنار کوک بودم کوک سر گوشیش بود منم هنوز درحال دید زدن بودم
ا.ت : یه سوال
کوک : هووم
ا.ت : شغلت چیه
کوک : چطور
ا.ت : همینطوری
کوک : بهم میخوره چه کاره باشم
ا.ت : مافیا
کوک : اینطوری فکر میکنی
ا.ت : هه تو معلومه مافیا نیستی پس چرا اینطوری فکر کنم ؟
کوک : درست گفتی
ا.ت : چی
کوک : من مافیام
ا.ت : واقعا
کوک : پس فکر کردی الان تو هواپیما شخصی نشستی الکیه ؟
ا.ت : اووه...ولی میدونی سخته
کوک : چی سخته
ا.ت : اینکه کنار یه مافیا بشینی که هر لحظه ممکنه بکشتت
کوک : هه(پوزخند ) نترس کوچولو حالا حالا باهات کار دارم نمیزارم به همین راحتی بری
ا.ت
بعد این حرفش هیچی نگفتم به آینده نامعلومم فکر کردم همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد آخرین چیزی که یادم بود اینکه سرمو روی شونه کوک گذاشتم
-صبح روز بعد-
لایک و کامنت فراموش نشه
ممنون
«فیک اسمات مافیایی »
رفتم پایین
ویو کوک
به سمت اتاق رفتم یه شلوار مشکی پوشیدم یه لباس سفید پوشیدم چند دکمه اولشو باز گذاشتم یه ساعت بستم موهامو به سمت راست دادم رفتم پایین منتظر ا.ت موندم یهو دیدم از پله ها پایین اومد محو زیبایی شده بودم خیلی کیوت خوردنی شده بود ولی عصبانی شدم باید اینجوری جلوی من باشه
کوک : کی بهت اجازه داد اینو بپوشی
ا.ت : چرا
کوک : کل پاهات پیداست برو شلوار بپوش
ا.ت : اینجوری قشنگتره ( دخترم حرف گوش کن دیگه )
کوک : برو شلوار بپوش از کنار هر کی رد بشی میکنت
ا.ت : هووف باشه
دوباره رفتم بالا یه شلوار سفید پوشیدم دوباره رفتم پایین
کوک : اینجوری بهتره اون چی بود کل بدنت پیدا بود
ا.ت : اگر میخوای نریم بیرون
کوک : اگر میخوای نیا
ا.ت : اگر نمیخواستی من بیام چرا بیدارم کردی
کوک : بیا بریم چقدر حرف میزنی
ا.ت : هووف
از پله عمارت رفتیم پایین
پر از ماشین های مدل بالا که حتی خوابشون رو ندیده بودم
کوک : اگر نگاه کردنت تموم شد بریم
ا.ت : چی...آهان بریم
رفتیم سوار یکشون شدیم رفتیم به سمت یه رستوران رفتیم داخل رستوران غذا خوردیم بعد از دور زدن شهر برگشتیم وسایلمو جمع کردم سوار هواپیما شدیم به سمت دبی رفتیم تو هواپیما کنار کوک بودم کوک سر گوشیش بود منم هنوز درحال دید زدن بودم
ا.ت : یه سوال
کوک : هووم
ا.ت : شغلت چیه
کوک : چطور
ا.ت : همینطوری
کوک : بهم میخوره چه کاره باشم
ا.ت : مافیا
کوک : اینطوری فکر میکنی
ا.ت : هه تو معلومه مافیا نیستی پس چرا اینطوری فکر کنم ؟
کوک : درست گفتی
ا.ت : چی
کوک : من مافیام
ا.ت : واقعا
کوک : پس فکر کردی الان تو هواپیما شخصی نشستی الکیه ؟
ا.ت : اووه...ولی میدونی سخته
کوک : چی سخته
ا.ت : اینکه کنار یه مافیا بشینی که هر لحظه ممکنه بکشتت
کوک : هه(پوزخند ) نترس کوچولو حالا حالا باهات کار دارم نمیزارم به همین راحتی بری
ا.ت
بعد این حرفش هیچی نگفتم به آینده نامعلومم فکر کردم همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد آخرین چیزی که یادم بود اینکه سرمو روی شونه کوک گذاشتم
-صبح روز بعد-
لایک و کامنت فراموش نشه
ممنون
۳۸.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.