پارت
پارت 23
ات:یادته ... پریروز چجوری جلو مامانت بخاطرم وایسادی..
فلش بک به دو روز قبل...
کمپانیZd jdx دفتر مین اِوین
اوین:شما دوتا چی کار کردین؟اصا میدونی واسه شهرت کمپانی تیمتون چه اتفاقی میوفته...باید از هم جداشید...*عصبانی*
شوگا و ات شوکه به هم نگاه کردن...تعجب دهن جفتشونو چفت کرده بود..
شوگا:نه مامان...این امکان نداره ..
اوین سعی کرد خودشو آروم کنه...
اوین:شوگا تو واقعا اتو دوست داری؟
شوگا دستشو توی دستای ات گره زد و لب زد...
شوگا:من دوستش ندارم !... میپرستمش..!جونمم واسش میدم...تا آخر عمر هم عاشقش میمونم!حتی اگه اون جای به بعد دیقه منو نخواد ...
اوین:شوگا برو بیرون...ات تو چی؟تو شوگا رو دوست داری یا میخوای ازش جداشی؟
ات نفس عمیقی کشید و سرشو بالا آورد..
ات:من نمیخوام از شوگا جدا شم...دوستش دارم...!
اوین:خیل خب میتونید برید کاری باهاتون ندارم...
جفتشون از کمپانی خارج شدن و توی ماشین نشستن و به راننده گفتن که حرکت کنه...ات سرشو روی سینه چپ شوگا گذاشت...شوگا هم دستاشو توی دستای ات گره زد...ات رشو بلند کرد و یهو شوگا بوسه ای به لبای ات زد...راننده بی چاره توی اون جمع دو نفره..نفر سوم بود و اضافی که داشت از خجالت آب میشد...
پایان فلش بک
شوگا:چون واقعا دوست دارم...
ات:اگر منو دوست داری درو باز کن...
ات با حس این که در باز شد وارد اتاق شد...یهو شوگا مچ دستشو ... بعد کمرشو گرفت و روی تختش انداخت...روش خیمه زد...بعد شروع کرد به جای جای صورتشو بوسیدن...
ات:اخ...شوگا گوش کن بهم یه...لحظه اخ..
ات:باید با همه آشتی کنی شوگا تا جونگکوک و تهیونگ با هم آشتی کنن...
شوگا ات رو بلند کرد و روی تخت نشوند...
شوگا:باید بزاری ببوسمت..
ات برای لحظاتی بی حرکت وایساد و شوگا لباشو میمکید...از ات جدا شد
شوگا:یکی دیگه..
میخواست ات رو دوباره ببوسه که ات دستشو روی سینه هاش گذاشت و مانع این کارش شد...بعد از اتاق بیرون رفت...
بعد از چند دقیقه شوگا هم پایین اومد...همه بچه ها رو جمع کرد...(جونگکوک برگشته بود پایگاه)
شوگا:بچه ها من میدونم همتون خیلی زحمت کشیدین خیلی شب بیداری کشیدین ولی من توی یه لحظه بی فکر تلاش های شما و خودمو به باد دادم...حق دارین سرزنشم کنید...حق داری منو مثل قبل تحویل نگیرید...ولی ازتون میخوام که...منو ببخشید*اشک*(جلوی همه تعظیم کرد،همه با هم به گریه افتادن...)
شوگا :جونگکوک کوک ازت میخوام منو ببخشی..
جونگکوک :داداش من تا اخر کنارتم.
شوگا:یه خواهشی ازت داشتم..
جونگ کوک :تو جون بخواه
شوگا:با تهیونگ آشتی کن...
یهو جونگکوک و تهیونگ به هم نگاه کردن...سرشونو پایین انداختن...(گفته باشمااا نامجین و تهکوک داریم)
جیمین :بابا خودتونو لوس نکنید دیگه همو ماچ کنید تمو شه برههه
...................
❣️
ات:یادته ... پریروز چجوری جلو مامانت بخاطرم وایسادی..
فلش بک به دو روز قبل...
کمپانیZd jdx دفتر مین اِوین
اوین:شما دوتا چی کار کردین؟اصا میدونی واسه شهرت کمپانی تیمتون چه اتفاقی میوفته...باید از هم جداشید...*عصبانی*
شوگا و ات شوکه به هم نگاه کردن...تعجب دهن جفتشونو چفت کرده بود..
شوگا:نه مامان...این امکان نداره ..
اوین سعی کرد خودشو آروم کنه...
اوین:شوگا تو واقعا اتو دوست داری؟
شوگا دستشو توی دستای ات گره زد و لب زد...
شوگا:من دوستش ندارم !... میپرستمش..!جونمم واسش میدم...تا آخر عمر هم عاشقش میمونم!حتی اگه اون جای به بعد دیقه منو نخواد ...
اوین:شوگا برو بیرون...ات تو چی؟تو شوگا رو دوست داری یا میخوای ازش جداشی؟
ات نفس عمیقی کشید و سرشو بالا آورد..
ات:من نمیخوام از شوگا جدا شم...دوستش دارم...!
اوین:خیل خب میتونید برید کاری باهاتون ندارم...
جفتشون از کمپانی خارج شدن و توی ماشین نشستن و به راننده گفتن که حرکت کنه...ات سرشو روی سینه چپ شوگا گذاشت...شوگا هم دستاشو توی دستای ات گره زد...ات رشو بلند کرد و یهو شوگا بوسه ای به لبای ات زد...راننده بی چاره توی اون جمع دو نفره..نفر سوم بود و اضافی که داشت از خجالت آب میشد...
پایان فلش بک
شوگا:چون واقعا دوست دارم...
ات:اگر منو دوست داری درو باز کن...
ات با حس این که در باز شد وارد اتاق شد...یهو شوگا مچ دستشو ... بعد کمرشو گرفت و روی تختش انداخت...روش خیمه زد...بعد شروع کرد به جای جای صورتشو بوسیدن...
ات:اخ...شوگا گوش کن بهم یه...لحظه اخ..
ات:باید با همه آشتی کنی شوگا تا جونگکوک و تهیونگ با هم آشتی کنن...
شوگا ات رو بلند کرد و روی تخت نشوند...
شوگا:باید بزاری ببوسمت..
ات برای لحظاتی بی حرکت وایساد و شوگا لباشو میمکید...از ات جدا شد
شوگا:یکی دیگه..
میخواست ات رو دوباره ببوسه که ات دستشو روی سینه هاش گذاشت و مانع این کارش شد...بعد از اتاق بیرون رفت...
بعد از چند دقیقه شوگا هم پایین اومد...همه بچه ها رو جمع کرد...(جونگکوک برگشته بود پایگاه)
شوگا:بچه ها من میدونم همتون خیلی زحمت کشیدین خیلی شب بیداری کشیدین ولی من توی یه لحظه بی فکر تلاش های شما و خودمو به باد دادم...حق دارین سرزنشم کنید...حق داری منو مثل قبل تحویل نگیرید...ولی ازتون میخوام که...منو ببخشید*اشک*(جلوی همه تعظیم کرد،همه با هم به گریه افتادن...)
شوگا :جونگکوک کوک ازت میخوام منو ببخشی..
جونگکوک :داداش من تا اخر کنارتم.
شوگا:یه خواهشی ازت داشتم..
جونگ کوک :تو جون بخواه
شوگا:با تهیونگ آشتی کن...
یهو جونگکوک و تهیونگ به هم نگاه کردن...سرشونو پایین انداختن...(گفته باشمااا نامجین و تهکوک داریم)
جیمین :بابا خودتونو لوس نکنید دیگه همو ماچ کنید تمو شه برههه
...................
❣️
- ۲.۱k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط