پارت
پارت24
جین:نکنه انتظار داری جلوی ما کیس برن؟
یوجون:اره*خنده*
همه تقریبا داشتن از خنده میترکیدن ولی جونگ کوک و تهیونگ به هم زل زده بودم...
نامجون:اهم خب دیگه بسه همو ماچ کنید تموم شه...
شوگا:راست میگن زود باشید بجنبید
ات:زود تند سریع
جیمین:زود باشید دیگه...زیر لفظی میخواین...؟
تهیونگ و جونگکوک که دیگه چاره ای نداشتن...تهیونگ آروم صورت جونگکوک رو گرفت و لباشو روی لبای جونگ کوک گذاشت و مک زد...
همه:اووووووو
بوسشون شدت گرفت ولی از هم جدا شدن چون میدونستن که ممکنه همینجا جلوی همه همدیگه رو به فاک بدن...
همه دست زدن و رفتن خوابیدن...
فردا ظهر...
همه دور میز نشسته بودنو غذا میخوردن...یهو زنگ پایگاه به صدا در اومد و ات رفت تا درو باز کنه...
درو باز کرد و با بسته ای که مال خودش بود مواجه شد...بسته بزرگ و سرمهای ...درشو باز کرد...پر از پوشال کادویی بود دستشو به عمق جعبه برد که یهو جیغ بلندی زد...
پسرا اینو شنیدن...شوگا به سرعت از میز بلند شد و به طرف ات رفت...دید دوتا از انگشت هاش عمیق بریده...ات نمیتونست از زمین بلند شه...شوگا براید بقلش کرد و از بقیه رد شد و اونو روی مبل گذاشت...جعبه پانسمان رو آورد و شروع کرد به بستن دست ات....
ات:اییییی...درد دارممم
شوگا:میدونم تحمل کن..
ات:واییی نمیتونم درد داره
شوگا:دردش بیشتر از قلبم که نیست...(عررررررر این سکانسسسس)
نامجون و پسرا نگاهی به جعبهی روی مین انداختن....نامجون سریع شروع به عکس برداری کرد...پسرا متوجه تیغ هایی که کف جعبه بود شدن....
...........................
ادامه دارد❣️
جین:نکنه انتظار داری جلوی ما کیس برن؟
یوجون:اره*خنده*
همه تقریبا داشتن از خنده میترکیدن ولی جونگ کوک و تهیونگ به هم زل زده بودم...
نامجون:اهم خب دیگه بسه همو ماچ کنید تموم شه...
شوگا:راست میگن زود باشید بجنبید
ات:زود تند سریع
جیمین:زود باشید دیگه...زیر لفظی میخواین...؟
تهیونگ و جونگکوک که دیگه چاره ای نداشتن...تهیونگ آروم صورت جونگکوک رو گرفت و لباشو روی لبای جونگ کوک گذاشت و مک زد...
همه:اووووووو
بوسشون شدت گرفت ولی از هم جدا شدن چون میدونستن که ممکنه همینجا جلوی همه همدیگه رو به فاک بدن...
همه دست زدن و رفتن خوابیدن...
فردا ظهر...
همه دور میز نشسته بودنو غذا میخوردن...یهو زنگ پایگاه به صدا در اومد و ات رفت تا درو باز کنه...
درو باز کرد و با بسته ای که مال خودش بود مواجه شد...بسته بزرگ و سرمهای ...درشو باز کرد...پر از پوشال کادویی بود دستشو به عمق جعبه برد که یهو جیغ بلندی زد...
پسرا اینو شنیدن...شوگا به سرعت از میز بلند شد و به طرف ات رفت...دید دوتا از انگشت هاش عمیق بریده...ات نمیتونست از زمین بلند شه...شوگا براید بقلش کرد و از بقیه رد شد و اونو روی مبل گذاشت...جعبه پانسمان رو آورد و شروع کرد به بستن دست ات....
ات:اییییی...درد دارممم
شوگا:میدونم تحمل کن..
ات:واییی نمیتونم درد داره
شوگا:دردش بیشتر از قلبم که نیست...(عررررررر این سکانسسسس)
نامجون و پسرا نگاهی به جعبهی روی مین انداختن....نامجون سریع شروع به عکس برداری کرد...پسرا متوجه تیغ هایی که کف جعبه بود شدن....
...........................
ادامه دارد❣️
- ۱.۹k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط