رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۰۰
گوشمو از پشت جیب شلوارم برداشتم و با دیدن آنتن دردسترس نیست هوفی کشیدم ب ساعت نگاه کردم ساعت ۳ ظهر بود..
-اشکان حالا میخوایم چیکار کنیم؟
-میریم جلوتر ببینیم آنتن میاد یا نه..
-اینجا!!
-بیابون ک نیست
-اما جنگل ک هست
-نگو ک ترسیدی
اخمی ظریفی کرد ابرو بالا دادم کع گفت:معلومه که نه
-پس لوس بازی درنیار بیا بریم
-من لوسم
-مگه گفتم لوسی
-نه گفتی لوس بازی درنیار
-گفتم درنیار دیگه
-مگه در اوردم
لبخندشیطونی زدم و گفتم:چیو؟
بیشتر اخم کرد و چشم غری رفت و گفت:بی تربیت
بلند خندیدم و دستشو گرفتم و شروع به راه رفتن کردیم ک گفت:موتور!
-نگران نباش سویچش دستمه تازشم اون که روشن نمیشه
-وای خسته شدم هنوز آنتن نمیگیرع
-نوچ
به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ نیم بود..یهو صدای قارو شور شبکم آدرینا بلند شد بهش نگاه کردم ک سرشو انداخته بود پایین وگفت:خوب گرسنمه
پایین نشستم و گفتم:بپر بالا
-چی؟
-بشین رو کولم..
-اما
-بشین خانوم کوچولو خسته شدی..
روی کولم نشست ودستشو دور گردنم حلقه کرد و پاهاشو توی دستام گرفتم و شروع به راه رفتن کردم سرشو روی شونم گذاشته بود و به نیم رخم نگاه میکرد..
-چیشده
بعد صدامو زنونه کردم و گفتم:نکنه صورتم جوش زده ای وای خدایا جیکار کنم باید پول بوتاکس هم بدم..
خنده ای کرد و گفت:پوستت خیلی هم خوبه
لبخندی زدم چقدر حس خوببیه وقتی ازم تعریف میکنه کاش بیشتر تعریف کنه..(خاع پرو نشو)من!عمرن(عاره جان دختر خالت)هوی..
-آدرینا..آدی..
پوف خوابیده مثلا قرار بود امروز ی روز فوق العاده باشه هی
یهو احساس کردم گوشیم دارع میلرزع وایسا بینم آنتن گرفته سریع جواب دادم که داد ارسام بلند شد..
-شما دوتا کدوم گوری هستین همه چی آمادست..
-وای ارسام فرشته نجاتم با اینکه خدا توی خلقت تو اشتباه بزرگی کردع اما ی بار فرشته نجاتم شدی
-خواهش میکنم داداش ما غلامتیم وایسا بینم خدا توی خلقت من اشتباه کردع
خنده ای کردم و گفتم:ارسام من و آدرینا توی جنگل گم شدیم موتور هم بنزین تموم کردع بود مجبور بودیم دنبال آنتن بگردیم الان GPS رو روشن میکنم تازه دارین میاین همراه خودتون غذا هم بیارین ارسام عجله کن.
-وایسا بینم من الان گیج شدم
-ارسام خفه شو فقط عجله کن
-باشه باشه توالان بهم آدرس جزی ک کدوم سمت شهری روبگو
آدرس رو گفتم ک صداش اومد:گم شدیم
-نه بابا
-دروغ نگو منو بزار زمین
-نمیخواد
-بزارم زمین
آروم نشستم که پایین اومد و به اطراف نگاه کردو بعد با ترس بهم نگاه کرد
-چیزی نمیشه خانوم کوچولو
بعد دستشو گرفتم و روزی زمین نشستم و اونم روی پام نشوندم سرشو روی سینم گذاشت و گفت:من میترسم
-بالاخره اعتراف کردی
-نگو از اول نفهمیدی ترسیدم
چیزی نگفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم..
پارت۱۰۰
گوشمو از پشت جیب شلوارم برداشتم و با دیدن آنتن دردسترس نیست هوفی کشیدم ب ساعت نگاه کردم ساعت ۳ ظهر بود..
-اشکان حالا میخوایم چیکار کنیم؟
-میریم جلوتر ببینیم آنتن میاد یا نه..
-اینجا!!
-بیابون ک نیست
-اما جنگل ک هست
-نگو ک ترسیدی
اخمی ظریفی کرد ابرو بالا دادم کع گفت:معلومه که نه
-پس لوس بازی درنیار بیا بریم
-من لوسم
-مگه گفتم لوسی
-نه گفتی لوس بازی درنیار
-گفتم درنیار دیگه
-مگه در اوردم
لبخندشیطونی زدم و گفتم:چیو؟
بیشتر اخم کرد و چشم غری رفت و گفت:بی تربیت
بلند خندیدم و دستشو گرفتم و شروع به راه رفتن کردیم ک گفت:موتور!
-نگران نباش سویچش دستمه تازشم اون که روشن نمیشه
-وای خسته شدم هنوز آنتن نمیگیرع
-نوچ
به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ نیم بود..یهو صدای قارو شور شبکم آدرینا بلند شد بهش نگاه کردم ک سرشو انداخته بود پایین وگفت:خوب گرسنمه
پایین نشستم و گفتم:بپر بالا
-چی؟
-بشین رو کولم..
-اما
-بشین خانوم کوچولو خسته شدی..
روی کولم نشست ودستشو دور گردنم حلقه کرد و پاهاشو توی دستام گرفتم و شروع به راه رفتن کردم سرشو روی شونم گذاشته بود و به نیم رخم نگاه میکرد..
-چیشده
بعد صدامو زنونه کردم و گفتم:نکنه صورتم جوش زده ای وای خدایا جیکار کنم باید پول بوتاکس هم بدم..
خنده ای کرد و گفت:پوستت خیلی هم خوبه
لبخندی زدم چقدر حس خوببیه وقتی ازم تعریف میکنه کاش بیشتر تعریف کنه..(خاع پرو نشو)من!عمرن(عاره جان دختر خالت)هوی..
-آدرینا..آدی..
پوف خوابیده مثلا قرار بود امروز ی روز فوق العاده باشه هی
یهو احساس کردم گوشیم دارع میلرزع وایسا بینم آنتن گرفته سریع جواب دادم که داد ارسام بلند شد..
-شما دوتا کدوم گوری هستین همه چی آمادست..
-وای ارسام فرشته نجاتم با اینکه خدا توی خلقت تو اشتباه بزرگی کردع اما ی بار فرشته نجاتم شدی
-خواهش میکنم داداش ما غلامتیم وایسا بینم خدا توی خلقت من اشتباه کردع
خنده ای کردم و گفتم:ارسام من و آدرینا توی جنگل گم شدیم موتور هم بنزین تموم کردع بود مجبور بودیم دنبال آنتن بگردیم الان GPS رو روشن میکنم تازه دارین میاین همراه خودتون غذا هم بیارین ارسام عجله کن.
-وایسا بینم من الان گیج شدم
-ارسام خفه شو فقط عجله کن
-باشه باشه توالان بهم آدرس جزی ک کدوم سمت شهری روبگو
آدرس رو گفتم ک صداش اومد:گم شدیم
-نه بابا
-دروغ نگو منو بزار زمین
-نمیخواد
-بزارم زمین
آروم نشستم که پایین اومد و به اطراف نگاه کردو بعد با ترس بهم نگاه کرد
-چیزی نمیشه خانوم کوچولو
بعد دستشو گرفتم و روزی زمین نشستم و اونم روی پام نشوندم سرشو روی سینم گذاشت و گفت:من میترسم
-بالاخره اعتراف کردی
-نگو از اول نفهمیدی ترسیدم
چیزی نگفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم..
۶.۰k
۱۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.