Part23
#Part23
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
هه شیرینِ من!
لعنتی چند ماهه مال من شدی
نمیذارم شایان بهت دست بزنه نمیزارم تو مال منی
دختره ی ساده فکر میکنه الان شایان باهاش چیکار میکنه
قول خودم به خودمی،
با خشمی که درونم رو داشت میسوزوند رفتم سمت قسمت اداری و کارهایی که داشتم رو انجام دادم تقریباً دو ساعتی طول کشید که وقتی اومدم بیرون دیدم شیرین شونه به شونه ی شایان دارند میرند تو ساندویچی همیشگی
لبخند تلخی زدم
از اون روز به بعد یه حسی بود که میخواستم این دوتا رو بپام، هرجایی با هم میرفتند، پارک ، سینما، رستوران هرجایی که ممکن بود خوش میگذروندند و من پشت سرشون سایه به سایه دنبالشون
داشتم میمردم که شایان دست شیرین رو میگرفت میدونستم شایان پسر بدی نیست ولی اون لحظه چشمام کور شده بود و نمیدونستم باید چی کار کنم
انقدر شیرین رو دنبال کرده بودم دیگه خونش رو بلد شده بودم نمیدونم چی شد سر کوچه زیر تیر چراغ برق وایساده بودم و به واحد شیرین چشم درخته بودم که یهو ماشین شایان پیچید تو کوچه
شایان اینجا چیکار داشت؟
خیلی راحت از ماشین پیاده شد و با یه دسته گل رفت سمت خونه
باورم نمیشد اصلاً نمیتونستم باور کنم شیرین شایان رو به خونش راه داده
دختره ی احمق، آره اون بچست و نفهم ولی نمیذارم شیرینم آلوده بشه نمیذارم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
هه شیرینِ من!
لعنتی چند ماهه مال من شدی
نمیذارم شایان بهت دست بزنه نمیزارم تو مال منی
دختره ی ساده فکر میکنه الان شایان باهاش چیکار میکنه
قول خودم به خودمی،
با خشمی که درونم رو داشت میسوزوند رفتم سمت قسمت اداری و کارهایی که داشتم رو انجام دادم تقریباً دو ساعتی طول کشید که وقتی اومدم بیرون دیدم شیرین شونه به شونه ی شایان دارند میرند تو ساندویچی همیشگی
لبخند تلخی زدم
از اون روز به بعد یه حسی بود که میخواستم این دوتا رو بپام، هرجایی با هم میرفتند، پارک ، سینما، رستوران هرجایی که ممکن بود خوش میگذروندند و من پشت سرشون سایه به سایه دنبالشون
داشتم میمردم که شایان دست شیرین رو میگرفت میدونستم شایان پسر بدی نیست ولی اون لحظه چشمام کور شده بود و نمیدونستم باید چی کار کنم
انقدر شیرین رو دنبال کرده بودم دیگه خونش رو بلد شده بودم نمیدونم چی شد سر کوچه زیر تیر چراغ برق وایساده بودم و به واحد شیرین چشم درخته بودم که یهو ماشین شایان پیچید تو کوچه
شایان اینجا چیکار داشت؟
خیلی راحت از ماشین پیاده شد و با یه دسته گل رفت سمت خونه
باورم نمیشد اصلاً نمیتونستم باور کنم شیرین شایان رو به خونش راه داده
دختره ی احمق، آره اون بچست و نفهم ولی نمیذارم شیرینم آلوده بشه نمیذارم
۴.۶k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.