پارت (2) 🫂🖇🎁
پارت (2) 🫂🖇🎁
ا.ت سری وسایلشو دراورد پنی سیلین رو اماده کرد و
خواست استین لباس جیمین بده بالا که جیمین مانعش میشه:
ولمکن خوبم
ا.ت:داری تو تب میسوزی وایسا اینو بزنم خوب میشی
جیمین:ولی من نمیخوام
ا.ت:نترس درد نداره
جیمین:ولی من نمیخوام
ا.ت:ولی اگه اینو نزنم بدتر میشی
ا.ت:/
جیمین از امپول میترسید مرد گنده نمیدونم چرا اینجوریه وقتی میخواستم بهش امپول بزنم اینقد کیوت میشد که اصلا دلم نمیومد ولی براش واجب بود باید اون کارو میکردم
ا.ت:جیمین ولم کن
جیمین:نمیخوام خوب*صداش گرفتس*
ا.ت اونقد زور نداشت که بتونه محکمبگیره دستم سری دستمو از تو دستش دراوردمو استینشو دادم بالا و امپولرو بهش زدم
جیمین بغض کرده بود
ا.ت:تموم شد دیگه نترس
جیمینبی تفاوت به حرف ا.ت روشو برگردوند
ا.ت:من میرم برات سوپ درست کنم
جیمین جوابی نداد ا.ت فهمید که باهاش قهره تو دلش گفت:بعدا از دلش در میارم
رفت که سوپ درست بکنه
بعد ی ساعت:/
(پیام بازرگانی:دوستان بعدا نگید سوپتوی ی ساعت اماده نمیشه چون مامانم توی نیم ساعت سوپ درست میکنه وقتی وسیله هاش اماده باشه همه چی حله)
سوپ و ریختم توی ی کاسه و رفتم پیش جیمین
خیلی کیوت خوابیده بود
ا.ت:جیمین؟؟موچی من؟ بیدار نمیشی؟؟
جیمین:ولم کن
ا.ت:خب قهر نکن دیگه اگه اون کارو نمیکردم حالت خوب نمیشد
جیمین:ولی م..من..
ا.ت:بلند شو دیگه ناز نکن*جدی*وگرنه دوباره بهت امپول میزنم
جیمین بعد این حرف ا.ت بلند شد
ا.ت:*خنده*
جیمین:چیه خو؟؟
ا.ت:هیچی بیا سوپتو بخور
ا.ت سوپو سرد میکرد و میداد جیمین بخوره
جیمین:دستت درد نکنه
ا.ت:خواهش میکنم قابلی نداشت
جیمین:*خنده*
ا.ت:چیشده؟؟
جیمین:هیچی تو خیلی خوب مهربونی میدونستی؟؟
ا.ت:بله چون موچی دومم
جیمین:از خود راضی😒
ا.ت:خیلی خوب بسه باید استراحت کنی تا خوب بشی بگیر بخواب منم الان میام
جیمین:اوک
ا.ت ظرفارو برد و شست و اومد
کنار جیمین دراز کشید و بغلش کرد
جیمین:به من نزدیک نشو مریض میشی
ا.ت:خودم دکترم مریضم بشم میتونم خودمو درمان کنم در ضمن سیستم ایمنی بدن من قویه چون میدونه من دکترم کم میاره
جیمین:بله بله شما درست میفرمایید
ا.ت:جیمین؟؟
جیمین:هوممم؟؟
ا.ت:میدونی دلم واسه چی تنگ شده؟؟
جیمین:واسه چی؟؟
واسه روزی که
...
ا.ت سری وسایلشو دراورد پنی سیلین رو اماده کرد و
خواست استین لباس جیمین بده بالا که جیمین مانعش میشه:
ولمکن خوبم
ا.ت:داری تو تب میسوزی وایسا اینو بزنم خوب میشی
جیمین:ولی من نمیخوام
ا.ت:نترس درد نداره
جیمین:ولی من نمیخوام
ا.ت:ولی اگه اینو نزنم بدتر میشی
ا.ت:/
جیمین از امپول میترسید مرد گنده نمیدونم چرا اینجوریه وقتی میخواستم بهش امپول بزنم اینقد کیوت میشد که اصلا دلم نمیومد ولی براش واجب بود باید اون کارو میکردم
ا.ت:جیمین ولم کن
جیمین:نمیخوام خوب*صداش گرفتس*
ا.ت اونقد زور نداشت که بتونه محکمبگیره دستم سری دستمو از تو دستش دراوردمو استینشو دادم بالا و امپولرو بهش زدم
جیمین بغض کرده بود
ا.ت:تموم شد دیگه نترس
جیمینبی تفاوت به حرف ا.ت روشو برگردوند
ا.ت:من میرم برات سوپ درست کنم
جیمین جوابی نداد ا.ت فهمید که باهاش قهره تو دلش گفت:بعدا از دلش در میارم
رفت که سوپ درست بکنه
بعد ی ساعت:/
(پیام بازرگانی:دوستان بعدا نگید سوپتوی ی ساعت اماده نمیشه چون مامانم توی نیم ساعت سوپ درست میکنه وقتی وسیله هاش اماده باشه همه چی حله)
سوپ و ریختم توی ی کاسه و رفتم پیش جیمین
خیلی کیوت خوابیده بود
ا.ت:جیمین؟؟موچی من؟ بیدار نمیشی؟؟
جیمین:ولم کن
ا.ت:خب قهر نکن دیگه اگه اون کارو نمیکردم حالت خوب نمیشد
جیمین:ولی م..من..
ا.ت:بلند شو دیگه ناز نکن*جدی*وگرنه دوباره بهت امپول میزنم
جیمین بعد این حرف ا.ت بلند شد
ا.ت:*خنده*
جیمین:چیه خو؟؟
ا.ت:هیچی بیا سوپتو بخور
ا.ت سوپو سرد میکرد و میداد جیمین بخوره
جیمین:دستت درد نکنه
ا.ت:خواهش میکنم قابلی نداشت
جیمین:*خنده*
ا.ت:چیشده؟؟
جیمین:هیچی تو خیلی خوب مهربونی میدونستی؟؟
ا.ت:بله چون موچی دومم
جیمین:از خود راضی😒
ا.ت:خیلی خوب بسه باید استراحت کنی تا خوب بشی بگیر بخواب منم الان میام
جیمین:اوک
ا.ت ظرفارو برد و شست و اومد
کنار جیمین دراز کشید و بغلش کرد
جیمین:به من نزدیک نشو مریض میشی
ا.ت:خودم دکترم مریضم بشم میتونم خودمو درمان کنم در ضمن سیستم ایمنی بدن من قویه چون میدونه من دکترم کم میاره
جیمین:بله بله شما درست میفرمایید
ا.ت:جیمین؟؟
جیمین:هوممم؟؟
ا.ت:میدونی دلم واسه چی تنگ شده؟؟
جیمین:واسه چی؟؟
واسه روزی که
...
۵۳.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.