به نام خدایی که دست تکان می دهد از روی عرشه
به نام خدایی که دست تکان می دهد از روی عرشه
به کسانی که دست هایشان کج و معوج روی تن های نحیف شان
میخکوب شده اند...
به نام خدایی که به مزرعه ی گل های آفتابگردان آفت می زند...
در این وانفسای غریبه گی عشق چروک برمی دارد چرک می شود
و این جنازه های عهد عتیق لاک قرمز زده اند نگران نباشید ، بروید زنانتان را از خواب خرگوشی بیدار کنید...
به نام خدایی که جنگ جهانی سوم را بین من و تو ، جنگل و دریا ، آب و خاک راه می اندازد تا شک کنیم به هیاهوی باران به ویروس زمین
که طعم شیرینی دارد ویروس بهشت اما طعم جهنم می دهد ...
به دنیای آهوان زشت خوش آمدید گره از زندگی مان بگشایید که ضامن تنهایی باد نباشیم...
در این هفت سال اخیر دراین هفت سال که گندم از گندم دیگر نمی روید
به نام خدایی که نمک به زخم های من می پاشد خدای ماه شقه شده
خدای دو مثقال طلا ...
دل تاریک من یک پیراهن آبی با دکمه های ریخته شده می خواهد شب را روز کند ، روز را شب هوای دلتنگی از حدقه هایم بیرون زده
از آن چشمها که چشم دیدن همدیگر را نداشتند...
این زنی که پشت پنجره سبز شده مادر من نیست ، هووی من است
این زنی که در کلاس جیغ می زند و با قوری بند زده چای می ریزد
هووی من است...
مرگ از ادامه این فیلم چهل و پنج دقیقه ای منصرف شده است
با زنان چهل و پنج ساله به بازار می رویم رنج می خریم ، کلاهی سرم
می رود درد می گیرد سرم ، درد پر کلاغ است که هر روز خدا ما را با
قار قارش اذیتش می کرد...
اندوه را بشناسیم که زیر درخت گریه کرد ، ماده گرگی که دل به آهویی زشت بسته بود رفت، رفت که خدا بوسیدش و جهان را کنار گذاشت در اولین قدم در آخرین بوسه...
به کسانی که دست هایشان کج و معوج روی تن های نحیف شان
میخکوب شده اند...
به نام خدایی که به مزرعه ی گل های آفتابگردان آفت می زند...
در این وانفسای غریبه گی عشق چروک برمی دارد چرک می شود
و این جنازه های عهد عتیق لاک قرمز زده اند نگران نباشید ، بروید زنانتان را از خواب خرگوشی بیدار کنید...
به نام خدایی که جنگ جهانی سوم را بین من و تو ، جنگل و دریا ، آب و خاک راه می اندازد تا شک کنیم به هیاهوی باران به ویروس زمین
که طعم شیرینی دارد ویروس بهشت اما طعم جهنم می دهد ...
به دنیای آهوان زشت خوش آمدید گره از زندگی مان بگشایید که ضامن تنهایی باد نباشیم...
در این هفت سال اخیر دراین هفت سال که گندم از گندم دیگر نمی روید
به نام خدایی که نمک به زخم های من می پاشد خدای ماه شقه شده
خدای دو مثقال طلا ...
دل تاریک من یک پیراهن آبی با دکمه های ریخته شده می خواهد شب را روز کند ، روز را شب هوای دلتنگی از حدقه هایم بیرون زده
از آن چشمها که چشم دیدن همدیگر را نداشتند...
این زنی که پشت پنجره سبز شده مادر من نیست ، هووی من است
این زنی که در کلاس جیغ می زند و با قوری بند زده چای می ریزد
هووی من است...
مرگ از ادامه این فیلم چهل و پنج دقیقه ای منصرف شده است
با زنان چهل و پنج ساله به بازار می رویم رنج می خریم ، کلاهی سرم
می رود درد می گیرد سرم ، درد پر کلاغ است که هر روز خدا ما را با
قار قارش اذیتش می کرد...
اندوه را بشناسیم که زیر درخت گریه کرد ، ماده گرگی که دل به آهویی زشت بسته بود رفت، رفت که خدا بوسیدش و جهان را کنار گذاشت در اولین قدم در آخرین بوسه...
- ۱۱.۷k
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط