فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۲۹
آخرین کلمه به تکرار برایش میشد .. مادرش دست اش را گذاشت رو موهای پسرش و کمی بهم ریختش ... ات : اییی جی کی چیزی نیست مامانی اون فقد یک کابوس بود گذشت ببین من پیشتم پدرت پیشته
جی کی نگاه ای با چشم های گردش به پدرش دوخت
جی کی : اون پدلمه؟
ات : این چی گفتی پسرم این وقته شد ها .. معلومه آره
جی کی انگشت اشاره اش را به سمته دهانش برد و بینه لب هایش گرفت . کمی اتاق در سکوت رفت تا اینکه یه صدای به گوشش ات جونکوک خورد فقد حس کردن که پرده گوش آن ها پاره شدن و زنگی ای در گوش خودشان میشنیدند اون صدا جیغی این بشر ( جی کی بود )
جونکوک عصبی رو تخت نشست و ات هم زود چراغ را را روشن کرد جی کی که رو تخت دراز کشید بود و انگشت اش هنوز تو دهانش بود به پدر و مادرش با چشم های گرد اش نگاه میکرد در این وسط پدرش کمی عصبی گفت ..
جونکوک : این دیگه چه کاریه
جی کی لبخندی زد و رو تخت نشست
جی کی : دلم خواست ..
بعد از حرفش رو تخت ایستاد و دست هایش را گذاشت رو کمرش نگاه عصبی به پدرش دوخته بود ... دختره کمی خنده ای کرد و گفت
ات : وای خدا پسرم چه بزرگ شده ببینش عصبانی شده ..
جی کی خنده ای کرد و حلقه دستش را دوره گردن مادرش درست کرد مادرش هم بلافاصله دوره کمر کوچولو اش دست هایش را گذاشت
جونکوک: اصلا خوشم نیومد ات ...
حرفش را عصبی گفت و رو تخت دراز کشید ساعد دستش را گذاشت رو چشم هایش دختره کمی شوکه گفت .. ات : ببخشید جئون جونکوک چرا ؟
دختره حرفش را با حرص گفت و با برداشتن دست جونکوک از رو چشم هایش شد نگاه اخمی اش را به دختره دوخت
جونکوک: اینکه چرا این بچه سره الکی داد زد بعدشم معلوم هست که ساعت چنده ...
به زمان سکوت در اتاق رفتن و بعد از کمی مکث گفت ... جونکوک: ساعت ۳ شب داد میزنه چرا ؟
ات : شاید ترسيده.. خوب بچست
جونکوک ساعد دست اش را گذاشت رو چشم هایش و آن بحث ادامه پیدا نکرد
ات : جی کی برو عزیزم دراز بکش ...
جی کی با ذوق کنار جونکوک دراز کشید اون تخت دو نفره بود و نفر سوم جا را تنگ میکرد جی کی نگاه اش را به کنارش دوخت و با جسم خواب رفته پدرش مواجه شد مادرش بعد از خاموش کردن چراغ دوباره دراز کشید کنار پسر کوچولو اش پسر کوچولو کمی به مادرش نزدیک شد و سرش رو فروع برد تو گردن مادرش جونکوک سمته پسرش چرخید. و به همسر و پسرش نگاه کرد .. حسرتی تو چشم هایش موج زد ... دختره چشم هایش را بسته بود هرچی باشه نیمه شب بود و چشم هایش گرم خواب میرفت تا اینکه جی کی گفت ..
پارت ۱۲۹
آخرین کلمه به تکرار برایش میشد .. مادرش دست اش را گذاشت رو موهای پسرش و کمی بهم ریختش ... ات : اییی جی کی چیزی نیست مامانی اون فقد یک کابوس بود گذشت ببین من پیشتم پدرت پیشته
جی کی نگاه ای با چشم های گردش به پدرش دوخت
جی کی : اون پدلمه؟
ات : این چی گفتی پسرم این وقته شد ها .. معلومه آره
جی کی انگشت اشاره اش را به سمته دهانش برد و بینه لب هایش گرفت . کمی اتاق در سکوت رفت تا اینکه یه صدای به گوشش ات جونکوک خورد فقد حس کردن که پرده گوش آن ها پاره شدن و زنگی ای در گوش خودشان میشنیدند اون صدا جیغی این بشر ( جی کی بود )
جونکوک عصبی رو تخت نشست و ات هم زود چراغ را را روشن کرد جی کی که رو تخت دراز کشید بود و انگشت اش هنوز تو دهانش بود به پدر و مادرش با چشم های گرد اش نگاه میکرد در این وسط پدرش کمی عصبی گفت ..
جونکوک : این دیگه چه کاریه
جی کی لبخندی زد و رو تخت نشست
جی کی : دلم خواست ..
بعد از حرفش رو تخت ایستاد و دست هایش را گذاشت رو کمرش نگاه عصبی به پدرش دوخته بود ... دختره کمی خنده ای کرد و گفت
ات : وای خدا پسرم چه بزرگ شده ببینش عصبانی شده ..
جی کی خنده ای کرد و حلقه دستش را دوره گردن مادرش درست کرد مادرش هم بلافاصله دوره کمر کوچولو اش دست هایش را گذاشت
جونکوک: اصلا خوشم نیومد ات ...
حرفش را عصبی گفت و رو تخت دراز کشید ساعد دستش را گذاشت رو چشم هایش دختره کمی شوکه گفت .. ات : ببخشید جئون جونکوک چرا ؟
دختره حرفش را با حرص گفت و با برداشتن دست جونکوک از رو چشم هایش شد نگاه اخمی اش را به دختره دوخت
جونکوک: اینکه چرا این بچه سره الکی داد زد بعدشم معلوم هست که ساعت چنده ...
به زمان سکوت در اتاق رفتن و بعد از کمی مکث گفت ... جونکوک: ساعت ۳ شب داد میزنه چرا ؟
ات : شاید ترسيده.. خوب بچست
جونکوک ساعد دست اش را گذاشت رو چشم هایش و آن بحث ادامه پیدا نکرد
ات : جی کی برو عزیزم دراز بکش ...
جی کی با ذوق کنار جونکوک دراز کشید اون تخت دو نفره بود و نفر سوم جا را تنگ میکرد جی کی نگاه اش را به کنارش دوخت و با جسم خواب رفته پدرش مواجه شد مادرش بعد از خاموش کردن چراغ دوباره دراز کشید کنار پسر کوچولو اش پسر کوچولو کمی به مادرش نزدیک شد و سرش رو فروع برد تو گردن مادرش جونکوک سمته پسرش چرخید. و به همسر و پسرش نگاه کرد .. حسرتی تو چشم هایش موج زد ... دختره چشم هایش را بسته بود هرچی باشه نیمه شب بود و چشم هایش گرم خواب میرفت تا اینکه جی کی گفت ..
- ۲۹.۷k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط