فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۳۰
جی کی : مامانی... مامانی..
دختره در حالی که چشم هایش بسته بود گفت ... ات : هوم ..
کی جی مشغول بازی کردن با یقه مادرش شد با انگشت های کوچیکش پارچه لباس مادرش را کمی میکشید... گفت
جی کی : مامانی شیر موز ...
مادرش که دوباره به خواب رفته بود و جونکوک مشغول دیدن اون صحنه صحنه خنده ای از شدت کیوتی پسرش کرد
جی کی : مامانی ..
ات : هوم ..
جی کی : شیر موژ موژژژژژژژژ موژژژژژژژژژ
مادرش به خواب هفت پاداشی رفته بود جونکوک آروم گفت.... جونکوک: هی موژ نه موز
جی کی پارچه لباس مادرش را گرفته سمته جونکوک چرخید
با اخم بهش خیره شد .... جی کی : با من حلف نژن... با حالت بچگونه این حرف را گفت و با اخم روبه مادرش کرد باز هم مشغول بازی کردن یقه مادرش شد
جونکوک دستش را گذاشت رو بازو پسرش و آروم گفت ..
جونکوک: از دستم ناراحت شدی ؟
جی کی: آله سله مادلم داد ژدی
جونکوک آروم گفت.... جونکوک: منم داشتم خواب میدیدم وقتی تو داد زدی تبدیل به کابوس شد نباید داد بزنی ..
جی کی : خب اژ تالیکی بدم میاد میتلسم میتلسم..
جونکوک : ببخشید معذرت میخواهم ...
جی کی باز هم مادرش را صدا زد ... جی کی : مامانی شیر موز
مادرش این بار بیدار شد و چشم هایش را مالید و گفت ... ات : چی شده باز
جی کی : شیر موز
مادرش نفس عميقی کشید و رو تخت نشست کفش هایش را پاش کرد
چراغ را روشن کرد و قدم سمته در برداشت .. جی کی رو تخت نشست و نگاهی به پدرش انداخت ... جونکوک : چی شده جی کی
جی کی : هیچی
با صدا بلند داد زد و گفت...
جی کی : مامانیییییییییییییی ژود باش ..
جونکوک دیگه حرفی نگفت و نفس عميقي از ته دلش کشید
____________
لیوان شیر را جلو دهان پسرش کوچولو اش گرفت...... ات : بخور پسرم ...
جی کی کمی از شیر را نوشید و مادرش لیوان را گذاشت رو میز
جی کی : مامانی نمیلی شل کال
ات : نه امروز نمیرم
جی کی : چلا
ات : کمی حالم خوب نیست راستی مگه تو اینقدر پر هر بودی ساکت صبحونه تو بخور ..
جونکوک از پله ها پایین میآمد مشغول بالا کردن آستین اش بود ..
بدونه هیچ حرفی کنار همسرش رو صندلی نشست
ات : برات چای بریزم ؟
جونکوک: آره
دختره بلند شد سمته اشپرخونه رفت جی کی لیوان شیرش را برداشت و اخره شیر اش را هم خورد و لیوان را با دست اش گذاشت رو میز
جی کی : مامانی حالش خوب نیشت
پارت ۱۳۰
جی کی : مامانی... مامانی..
دختره در حالی که چشم هایش بسته بود گفت ... ات : هوم ..
کی جی مشغول بازی کردن با یقه مادرش شد با انگشت های کوچیکش پارچه لباس مادرش را کمی میکشید... گفت
جی کی : مامانی شیر موز ...
مادرش که دوباره به خواب رفته بود و جونکوک مشغول دیدن اون صحنه صحنه خنده ای از شدت کیوتی پسرش کرد
جی کی : مامانی ..
ات : هوم ..
جی کی : شیر موژ موژژژژژژژژ موژژژژژژژژژ
مادرش به خواب هفت پاداشی رفته بود جونکوک آروم گفت.... جونکوک: هی موژ نه موز
جی کی پارچه لباس مادرش را گرفته سمته جونکوک چرخید
با اخم بهش خیره شد .... جی کی : با من حلف نژن... با حالت بچگونه این حرف را گفت و با اخم روبه مادرش کرد باز هم مشغول بازی کردن یقه مادرش شد
جونکوک دستش را گذاشت رو بازو پسرش و آروم گفت ..
جونکوک: از دستم ناراحت شدی ؟
جی کی: آله سله مادلم داد ژدی
جونکوک آروم گفت.... جونکوک: منم داشتم خواب میدیدم وقتی تو داد زدی تبدیل به کابوس شد نباید داد بزنی ..
جی کی : خب اژ تالیکی بدم میاد میتلسم میتلسم..
جونکوک : ببخشید معذرت میخواهم ...
جی کی باز هم مادرش را صدا زد ... جی کی : مامانی شیر موز
مادرش این بار بیدار شد و چشم هایش را مالید و گفت ... ات : چی شده باز
جی کی : شیر موز
مادرش نفس عميقی کشید و رو تخت نشست کفش هایش را پاش کرد
چراغ را روشن کرد و قدم سمته در برداشت .. جی کی رو تخت نشست و نگاهی به پدرش انداخت ... جونکوک : چی شده جی کی
جی کی : هیچی
با صدا بلند داد زد و گفت...
جی کی : مامانیییییییییییییی ژود باش ..
جونکوک دیگه حرفی نگفت و نفس عميقي از ته دلش کشید
____________
لیوان شیر را جلو دهان پسرش کوچولو اش گرفت...... ات : بخور پسرم ...
جی کی کمی از شیر را نوشید و مادرش لیوان را گذاشت رو میز
جی کی : مامانی نمیلی شل کال
ات : نه امروز نمیرم
جی کی : چلا
ات : کمی حالم خوب نیست راستی مگه تو اینقدر پر هر بودی ساکت صبحونه تو بخور ..
جونکوک از پله ها پایین میآمد مشغول بالا کردن آستین اش بود ..
بدونه هیچ حرفی کنار همسرش رو صندلی نشست
ات : برات چای بریزم ؟
جونکوک: آره
دختره بلند شد سمته اشپرخونه رفت جی کی لیوان شیرش را برداشت و اخره شیر اش را هم خورد و لیوان را با دست اش گذاشت رو میز
جی کی : مامانی حالش خوب نیشت
- ۲۸.۷k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط