پارت ( ۷ )
پارت ( ۷ )
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت....
خواهر ته : خود ا/ت گفته
ته نگاهی پر از خشم بهم کرد که از ترس به خودم جمع شدم
(ساعت ۱۰:۳۰ شب)
میز شام و جمع کردم رفتم سمت اتاق که دیدم تهیونگم وارد اتاق شد
_خیلی بهت رو دادم نه ؟
+چرا انقد اذیتم می کنی (بغض)
_بهت گفتم قراره بد تر از اینارو ببینی که آدم شی
+هرچی باشم از اون لیا هرزه بهترم
امد سمتم و دستمو گرفت و به اتاق شکنجه کشوند
رفت سمت کمربند و تا میتونستم کتکم زد
دستمو روی شکمم گذاشتم که دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی
(صبح)
چشمامو باز کردم رو تخت بودم سردرد بدی داشتم میخواستم پاشم که بدنم درد بدی گرفت با هزار بدبختی رفتم سمت حموم و یه دوش چند دقیقه ای گرفتم امدم بیرون لباسی پوشیدم که جای کبودی هامو بپوشونه موهامو خشک کردم یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ خوانوادش سر میزنم
مامان ته : سلام دخترم صبت بخیر بیا بشین سر میز
+مرسی مامان میل ندارم
_بشین سر میز (سرد)
رفتم نشستم سر میز و ناچار شروع به خوردن کردم
(بعد صبحانه)
تشکر کردم و میخواستم برم اتاق که باز اون لیا مزاحمم شد
لیا : خوب ادب شدی هرزه
+هرزه تویی نه من
لیا : اوه انگاری زیادی آدم نشدی
+از تو آدم ترم حیوون
لیا : با من بودی
+اره چون هستی
لیا : ددییییی ( داد)
یهو تهیونگ آمد سمتم و دستمو کشید و برد سمت اتاق و یه سیلی محکمی به صورتم زد و رفت بیرون
دیگه نمیتونستم این زندگی و تحمل کنم.....
لطفاً نظراتونو بگین 🖤🖤🖤❤️
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت....
خواهر ته : خود ا/ت گفته
ته نگاهی پر از خشم بهم کرد که از ترس به خودم جمع شدم
(ساعت ۱۰:۳۰ شب)
میز شام و جمع کردم رفتم سمت اتاق که دیدم تهیونگم وارد اتاق شد
_خیلی بهت رو دادم نه ؟
+چرا انقد اذیتم می کنی (بغض)
_بهت گفتم قراره بد تر از اینارو ببینی که آدم شی
+هرچی باشم از اون لیا هرزه بهترم
امد سمتم و دستمو گرفت و به اتاق شکنجه کشوند
رفت سمت کمربند و تا میتونستم کتکم زد
دستمو روی شکمم گذاشتم که دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی
(صبح)
چشمامو باز کردم رو تخت بودم سردرد بدی داشتم میخواستم پاشم که بدنم درد بدی گرفت با هزار بدبختی رفتم سمت حموم و یه دوش چند دقیقه ای گرفتم امدم بیرون لباسی پوشیدم که جای کبودی هامو بپوشونه موهامو خشک کردم یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ خوانوادش سر میزنم
مامان ته : سلام دخترم صبت بخیر بیا بشین سر میز
+مرسی مامان میل ندارم
_بشین سر میز (سرد)
رفتم نشستم سر میز و ناچار شروع به خوردن کردم
(بعد صبحانه)
تشکر کردم و میخواستم برم اتاق که باز اون لیا مزاحمم شد
لیا : خوب ادب شدی هرزه
+هرزه تویی نه من
لیا : اوه انگاری زیادی آدم نشدی
+از تو آدم ترم حیوون
لیا : با من بودی
+اره چون هستی
لیا : ددییییی ( داد)
یهو تهیونگ آمد سمتم و دستمو کشید و برد سمت اتاق و یه سیلی محکمی به صورتم زد و رفت بیرون
دیگه نمیتونستم این زندگی و تحمل کنم.....
لطفاً نظراتونو بگین 🖤🖤🖤❤️
۱۰.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.