پارت ( ۸ )
پارت ( ۸ )
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت.....
زنگ زدم به هانا
( مکالمه )
∆سلام ا/ت
+هانا (گریه)
∆چیشده
+تهیونگ هروز داره به بهونه ی اینکه لیارو زدم کتکم میزنه دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم میخوام مافیا بودن تهیونگ و لو بدم
∆مطمعنی دردسر نمیشه
+نه نمیخوام جون این بچه رو نجات بدم
∆باشه خب الان من چیکار کنم
+میخوام به پلیس خبر بدی که تهیونگو بگیرن
∆عا باشه اگه تو مطمئنی
+اره من مطمئنم
∆باشه بهت خبر میدم
(یک ساعت بعد)
تو اتاق منتظر هانا بودم که زنگ زد
∆ا/ت همه چی حل شد
+مرسی
∆خواهش
بعد از قطع تلفن دیدم پایین یه صدایی میاد
رفتم دیدم پلیس وارد عمارت شده و دارن تهیونگو گرفتنو دارن میبرن لحظه ی خوبی نبود ولی همش تقصیر خودشه میتونستم خشمو تو چشاش ببینم
داشتن میبردنش که برگشت سمت من
_به حسابت میرسم
ببخشید کم شد امتحان دارمممم اگه کامنتا به ۲۵ تا رسید باز همین امروز ادامه فیکو میزارم
کامنتای بی معنی نذارین مرسییی
🖤❤️🖤❤️🖤
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت.....
زنگ زدم به هانا
( مکالمه )
∆سلام ا/ت
+هانا (گریه)
∆چیشده
+تهیونگ هروز داره به بهونه ی اینکه لیارو زدم کتکم میزنه دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم میخوام مافیا بودن تهیونگ و لو بدم
∆مطمعنی دردسر نمیشه
+نه نمیخوام جون این بچه رو نجات بدم
∆باشه خب الان من چیکار کنم
+میخوام به پلیس خبر بدی که تهیونگو بگیرن
∆عا باشه اگه تو مطمئنی
+اره من مطمئنم
∆باشه بهت خبر میدم
(یک ساعت بعد)
تو اتاق منتظر هانا بودم که زنگ زد
∆ا/ت همه چی حل شد
+مرسی
∆خواهش
بعد از قطع تلفن دیدم پایین یه صدایی میاد
رفتم دیدم پلیس وارد عمارت شده و دارن تهیونگو گرفتنو دارن میبرن لحظه ی خوبی نبود ولی همش تقصیر خودشه میتونستم خشمو تو چشاش ببینم
داشتن میبردنش که برگشت سمت من
_به حسابت میرسم
ببخشید کم شد امتحان دارمممم اگه کامنتا به ۲۵ تا رسید باز همین امروز ادامه فیکو میزارم
کامنتای بی معنی نذارین مرسییی
🖤❤️🖤❤️🖤
۱۴.۹k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.