لجباز جذابP64
لجباز_جذابP64
×تو چطوری تونستی روش دست بلند کنیییی؟
کوک عصبانیت از اونجا رفت بیرووون...
ات از گریه صداش در نمیومد.. نفس نفس میزد...
عین بچه های 7ساله شده بوود..
سرشو گرفتم تو بغلم و موهاشو نوازش میکردممم..
×گریه نکن.. گریه نکن عسلم... من اینجاااممم..نترس.. هیچی نیستت..
+بدنم درد میکنهههههه.
×کجا دقیقا؟
+پاممم.. کمرمم.. دستممم.
×باشه دارز بکش تا من بیامم..
+نههه نرووو...
×باشه عزیزمم..
(آیو یک سال از ات بزرگ تره چون نیمه دومیه با ات افتاده..)
هلن: بچه هاااا خوبین؟ کوک هیلی عصبی بوود وقتی بغلت کرد...
×بغل؟ مگه کجا بودن؟
+توی کافه بودم که جک و اد اومدن پیشم نشستن اولش بهشون گفتم برن اما گوش ندادم منم برای اینکه از سرم واشون کنم گفتم باهاشون دوست میشم کوک هم فهمیده بوود..
هلن: مگه چیشده؟
×هیچی.. تهیونگ رو دیدی بهش بگوو بیاد اینجا..
هلن: باشه..(ولی هلن خیلی فضولههه)
هلن رفت.. و منم دستمو گذاشتم روی پای ات..
×درد میکنه؟
+ایییی ارهه دست نزن..(اونقدرم لوس نباش دیگه)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ"
بعد از حموم لباسم رو پوشیدم و اومدم بیروون.. که هلن رو دیدمم..
هلن: تهیونگ آیو گفت بری اتاق کوک و ات..
÷اوک..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×بشین تا برات یه چیزی بیارم بخوری..
رفتم از توی یخچال ابمیوه برداشتم و ریختم توی لیوان و بهش دادمم..
×بخوور..
+نمیخوامم.. اب بده
×بخووور.. بهونه نیار.. قرصات کو؟
+آیووو.. من همه چی رو فهمیدمم..
×چی؟ مطمعنی؟
+اره همه چی... امروز صبح فهمیدمم.. یادم اومد.. حتی میدونم چه قرصی خوردمم..
×ماجرای چا اوون وو و هوسوک..
+اره.. یادم اومدهه.. اما کوک نمیدونههه..
که صدای در اومد..
+صبر کن.. کوک نباشه؟
×اگه کوک بود درو باز نمیکنمم..
درو باز کردمم تهیونگ بوود..
÷چرا اینجا؟
×تهیونگ.. کوک رو ندیدی؟
÷نههه هلن گفت بیام اینجا..
+ولش کن..
÷چیشده؟ گریه کردی؟ اره
+نه.. چیزی نیست..
÷میگم چیشده؟
+آیوبفرستش بیرون حوصله ندارمم..
÷ات میگی یا خودمم بفهمم؟
×بعدا میگیمم..
÷ات چرا گریه کرده؟
+همه چیزو یادم اومده...
÷جدی؟
+اره قرص مامانو برداشته بودمم.. حتی یادمه چرا خودکشی میخواستم بکنمم..
÷واسه این گریه کردی؟
×نه
+آیوو
×کوک زدش.. اینا اینم کمربندش..
÷چیی؟
+آیو میموردی چیزی نمیگفتی؟
÷ببینم بدنتووو...
+چیزی نیستش تهیونگگ..
×اگه من نبودمم..
+ساکتت باششس..
تهیونگ خیلی عصبانی شده بوود و ات رو چک میکرد..
÷کجات زد؟
+بخدا الان خوبممم..
÷میگم کجات زد؟(با داد)
×تهیونگ بعداااا..
÷ببینمش زندش نمیزاارممم..
×کجا میریییی؟
+فرستادیش؟ راحت شدی؟ بابا وقتی نمیگم یعنی یه چیزی میدونم که نمیگمممم...
×برادرته نباید میدونست؟
+اونم دوستم داشت..
×چی میگی؟ اون اصلا از چیزی خبر نداشت..
+برو همه چی رو بهش بگووو بدووو تا کاری نکردههه...
کوک"
از این حرف ات خیلی عصبانی شده بودممم.. داشت راستی راستی با اون پسر قرار میزاشت..
تهیونگ رو دیدم که با عصبانیت داره نیاد سمتم..
که هلم داد و پرت شدم رو زمین...
÷احمق روانییییی...
آیو"دنبال تهیونگ میگشتم که دیدم داره کوک میزنهه.. رفتم سمتش و سی کردم جداش کنمم.. اما هلم داد و افتادمم..
×تهیونگ بس کن... الان اینجا نهههه
_هیی توو.. میدونی چرا اینکارو کردم؟
÷خفه شوووو
×تهیونگ لطفااااااا...
_میخواست قرار بزااارهههه.. عوضیییییی حالا بزننن هر چقدر دوست داری بزنننن...
÷چی؟ با کی؟
_با همون پسره دیشبیییی... تو خودت بودی چیکار میکردی؟
×اون میخوایت ردشون کنه برن.. فقط همین..
÷کی؟ کجا؟
_همین امروز.. تو کافهه
×تو چطوری تونستی روش دست بلند کنیییی؟
کوک عصبانیت از اونجا رفت بیرووون...
ات از گریه صداش در نمیومد.. نفس نفس میزد...
عین بچه های 7ساله شده بوود..
سرشو گرفتم تو بغلم و موهاشو نوازش میکردممم..
×گریه نکن.. گریه نکن عسلم... من اینجاااممم..نترس.. هیچی نیستت..
+بدنم درد میکنهههههه.
×کجا دقیقا؟
+پاممم.. کمرمم.. دستممم.
×باشه دارز بکش تا من بیامم..
+نههه نرووو...
×باشه عزیزمم..
(آیو یک سال از ات بزرگ تره چون نیمه دومیه با ات افتاده..)
هلن: بچه هاااا خوبین؟ کوک هیلی عصبی بوود وقتی بغلت کرد...
×بغل؟ مگه کجا بودن؟
+توی کافه بودم که جک و اد اومدن پیشم نشستن اولش بهشون گفتم برن اما گوش ندادم منم برای اینکه از سرم واشون کنم گفتم باهاشون دوست میشم کوک هم فهمیده بوود..
هلن: مگه چیشده؟
×هیچی.. تهیونگ رو دیدی بهش بگوو بیاد اینجا..
هلن: باشه..(ولی هلن خیلی فضولههه)
هلن رفت.. و منم دستمو گذاشتم روی پای ات..
×درد میکنه؟
+ایییی ارهه دست نزن..(اونقدرم لوس نباش دیگه)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ"
بعد از حموم لباسم رو پوشیدم و اومدم بیروون.. که هلن رو دیدمم..
هلن: تهیونگ آیو گفت بری اتاق کوک و ات..
÷اوک..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×بشین تا برات یه چیزی بیارم بخوری..
رفتم از توی یخچال ابمیوه برداشتم و ریختم توی لیوان و بهش دادمم..
×بخوور..
+نمیخوامم.. اب بده
×بخووور.. بهونه نیار.. قرصات کو؟
+آیووو.. من همه چی رو فهمیدمم..
×چی؟ مطمعنی؟
+اره همه چی... امروز صبح فهمیدمم.. یادم اومد.. حتی میدونم چه قرصی خوردمم..
×ماجرای چا اوون وو و هوسوک..
+اره.. یادم اومدهه.. اما کوک نمیدونههه..
که صدای در اومد..
+صبر کن.. کوک نباشه؟
×اگه کوک بود درو باز نمیکنمم..
درو باز کردمم تهیونگ بوود..
÷چرا اینجا؟
×تهیونگ.. کوک رو ندیدی؟
÷نههه هلن گفت بیام اینجا..
+ولش کن..
÷چیشده؟ گریه کردی؟ اره
+نه.. چیزی نیست..
÷میگم چیشده؟
+آیوبفرستش بیرون حوصله ندارمم..
÷ات میگی یا خودمم بفهمم؟
×بعدا میگیمم..
÷ات چرا گریه کرده؟
+همه چیزو یادم اومده...
÷جدی؟
+اره قرص مامانو برداشته بودمم.. حتی یادمه چرا خودکشی میخواستم بکنمم..
÷واسه این گریه کردی؟
×نه
+آیوو
×کوک زدش.. اینا اینم کمربندش..
÷چیی؟
+آیو میموردی چیزی نمیگفتی؟
÷ببینم بدنتووو...
+چیزی نیستش تهیونگگ..
×اگه من نبودمم..
+ساکتت باششس..
تهیونگ خیلی عصبانی شده بوود و ات رو چک میکرد..
÷کجات زد؟
+بخدا الان خوبممم..
÷میگم کجات زد؟(با داد)
×تهیونگ بعداااا..
÷ببینمش زندش نمیزاارممم..
×کجا میریییی؟
+فرستادیش؟ راحت شدی؟ بابا وقتی نمیگم یعنی یه چیزی میدونم که نمیگمممم...
×برادرته نباید میدونست؟
+اونم دوستم داشت..
×چی میگی؟ اون اصلا از چیزی خبر نداشت..
+برو همه چی رو بهش بگووو بدووو تا کاری نکردههه...
کوک"
از این حرف ات خیلی عصبانی شده بودممم.. داشت راستی راستی با اون پسر قرار میزاشت..
تهیونگ رو دیدم که با عصبانیت داره نیاد سمتم..
که هلم داد و پرت شدم رو زمین...
÷احمق روانییییی...
آیو"دنبال تهیونگ میگشتم که دیدم داره کوک میزنهه.. رفتم سمتش و سی کردم جداش کنمم.. اما هلم داد و افتادمم..
×تهیونگ بس کن... الان اینجا نهههه
_هیی توو.. میدونی چرا اینکارو کردم؟
÷خفه شوووو
×تهیونگ لطفااااااا...
_میخواست قرار بزااارهههه.. عوضیییییی حالا بزننن هر چقدر دوست داری بزنننن...
÷چی؟ با کی؟
_با همون پسره دیشبیییی... تو خودت بودی چیکار میکردی؟
×اون میخوایت ردشون کنه برن.. فقط همین..
÷کی؟ کجا؟
_همین امروز.. تو کافهه
۱۶.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.