لجباز جذابP65
لجباز_جذابP65
آیو"
توی کلبه نشسته بودیمم.. و ات هم گریه میکرد..
×این تقصیر ات نیست.. کوک هم نمیدونستهه که اون از دستی گفته که برن..
÷ات حاضر شوو برمیگردیم..
_تهیونگگگ
÷من دیگه بهت کار ندارممم.. تو آیو باهم بیاین.. ات حاضر شوو..
+نمیتونمم..
÷چمدونت کجاست؟
_تهیونگ صبر کن.. من نمیدونستم چیزیییی...
÷کوک لطفا با من حرف نزننن..
×بس کن تهیونگ.. تعطیلاتمون رو خراب نکنننن
÷چجوری؟ هااااا؟
_من ات رو دوست دارمممم... دوسش دارممم..
÷نمیتونی با ات باشی... چرا درک نمیکنی..
_قرار داد رو لغو میکنم هر جور که شدههه..
+قرار داد؟
×ازدواج کوک با ملیسا..
+چییی؟ مگه...
×ارهعه..
+پس اون حرفی که بهم زدی برای ملیسا بود؟
_اره.. ات من من نمیخواستمم اینجوری بسهه.. دوست ندارم تو رو با کسه دیگه ببینم..
+اشکال نداره تو نمیدونستی...
×انقدر ساده نباش.. رو منم دست بلند کردههه..
+چی؟
×قرار داد بیبن بابام و بابای کوک... اما خب یکسال پیش بود.. قبل از دوستی..
+ملیسااااهم..؟
×اره..
÷بس کنین..
آیو"
دست تهیونگ رو گرفتم و اوردمش توی کلبه خودمون..
÷چیه؟
×نمیخوای تموم کنی؟
÷که چی؟ به خاطر قرار داد..؟
×خواهر خودت واجب ترههه..
که گوشیم زنگ خورد..
×اخ جوون چا اوون وو..
اومدم جواب بدم که تهیونگ گوشی رو از دست گرفتم انداخت رو تخت..
×چیکار میکنی...؟
÷وقتی داری با من حرف میزنی سرتو به چیزه دیکه ای بند نکن..
×مکه نو کی مثلا؟
÷شاید شوهرت..
×چی؟ شوهرم؟
÷اووم...
×شوخی نکن از اینجور شوخی هاا اصلا..
÷شوهی نبوود..
دستشو گذاشت رو دیوارو..
×داری میترسونیم..
سرشو بهم نزدیک کرد و به لبم خیره شد..
×تهیونگگگ.. ن.. نــه
لبش رو گذاشت. روی لبم و شروع کرد به بوسیدن..
÷تو مال منی..
با شنیدن این کلمه... ترسم بیشتر شد و خواستم برم که دستموکشید و انداختتم روی تخت.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات"روی تخت نشسته بودم و به یکجا خیره شده بودم..
_درد داری؟
+نه برو بیرون
_میشه نگا کنم؟
+نه برو
_معذرت میخوام... تند رفتم.. یکم عصبی ام..
عکسای ...........
آیو"
توی کلبه نشسته بودیمم.. و ات هم گریه میکرد..
×این تقصیر ات نیست.. کوک هم نمیدونستهه که اون از دستی گفته که برن..
÷ات حاضر شوو برمیگردیم..
_تهیونگگگ
÷من دیگه بهت کار ندارممم.. تو آیو باهم بیاین.. ات حاضر شوو..
+نمیتونمم..
÷چمدونت کجاست؟
_تهیونگ صبر کن.. من نمیدونستم چیزیییی...
÷کوک لطفا با من حرف نزننن..
×بس کن تهیونگ.. تعطیلاتمون رو خراب نکنننن
÷چجوری؟ هااااا؟
_من ات رو دوست دارمممم... دوسش دارممم..
÷نمیتونی با ات باشی... چرا درک نمیکنی..
_قرار داد رو لغو میکنم هر جور که شدههه..
+قرار داد؟
×ازدواج کوک با ملیسا..
+چییی؟ مگه...
×ارهعه..
+پس اون حرفی که بهم زدی برای ملیسا بود؟
_اره.. ات من من نمیخواستمم اینجوری بسهه.. دوست ندارم تو رو با کسه دیگه ببینم..
+اشکال نداره تو نمیدونستی...
×انقدر ساده نباش.. رو منم دست بلند کردههه..
+چی؟
×قرار داد بیبن بابام و بابای کوک... اما خب یکسال پیش بود.. قبل از دوستی..
+ملیسااااهم..؟
×اره..
÷بس کنین..
آیو"
دست تهیونگ رو گرفتم و اوردمش توی کلبه خودمون..
÷چیه؟
×نمیخوای تموم کنی؟
÷که چی؟ به خاطر قرار داد..؟
×خواهر خودت واجب ترههه..
که گوشیم زنگ خورد..
×اخ جوون چا اوون وو..
اومدم جواب بدم که تهیونگ گوشی رو از دست گرفتم انداخت رو تخت..
×چیکار میکنی...؟
÷وقتی داری با من حرف میزنی سرتو به چیزه دیکه ای بند نکن..
×مکه نو کی مثلا؟
÷شاید شوهرت..
×چی؟ شوهرم؟
÷اووم...
×شوخی نکن از اینجور شوخی هاا اصلا..
÷شوهی نبوود..
دستشو گذاشت رو دیوارو..
×داری میترسونیم..
سرشو بهم نزدیک کرد و به لبم خیره شد..
×تهیونگگگ.. ن.. نــه
لبش رو گذاشت. روی لبم و شروع کرد به بوسیدن..
÷تو مال منی..
با شنیدن این کلمه... ترسم بیشتر شد و خواستم برم که دستموکشید و انداختتم روی تخت.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات"روی تخت نشسته بودم و به یکجا خیره شده بودم..
_درد داری؟
+نه برو بیرون
_میشه نگا کنم؟
+نه برو
_معذرت میخوام... تند رفتم.. یکم عصبی ام..
عکسای ...........
۱۲.۱k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.