هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت81





اما حضور مهتاب حضور خواهرش به عنوان همسر من مانع میشد...

شب خوبی داشتیم علیرضا نگاهش بالا نیامد و من راضی بودم
چون اگر باز نگاهش روی ماهرو می افتاد اون موقع بود که دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم ...
شام علیرضا مهمان ما بود همه از حضورش راضی بودن همه دوستش داشتن
رفیق من بی نقص بود و کامل ...

همه خدمتکارا براش سر و دست میشکستن
هر دختری با دیدن علیرضا دل از کف می‌داد
خوشتیپ و خوش قیافه بود و هیکل عالی داشت
این مرد کامله کامل بود ...
بعد از اینکه علیرضا رفت با مهتاب راهی اتاق مین شدیم

اتاقی که قبلاً توش آرامش داشتم الان جز زندان حس دیگه هی بهش نداشتم

مهتاب جلوی من داشت لباس عوض میکرد و لباس خواب های رنگی میپوشید و من کنار پنجره بودم سیگار میکشیدم
فقط میخواستم زودتر بخوابه زودتر بخوابه تا من زودتر از این اتاق بیرون برم و به فرشته ام برسم

اگه از من می پرسیدن فرشته ها چه شکلی هستن بی شک می گفتم

فرشته ها دخترای مو طلایی چشمای رنگی هستن مثل ماهرو...

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت82لباس خواب سفید رنگی پوشید روی تخت...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت83باحس نوازش صورتش پلکی زد چشماشو ب...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت81اما حضور مهتاب حضور خواهرش به عنوا...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت80نگاهش کردم چند باری خواستم حرفی که...

[ بازی مرگ ] پارت 100( ⁉️ توصیه میشه قبل از خواندن این پارت ...

#درخواستی#تکپارتیوقتش رسیده...... ا/ت نفس‌هاش تند شده بود هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط