تو میدانی که بر دردم دوا نیست
تو میدانی که بر دردم دوا نیست
بجز روی تو را برجان شفا نیست
شنیدم مانده ای تنهای تنها
چرا دل در پی شهرِ وفا نیست؟
تو میدانی تبم بالا گرفته
میان خاک وخون و بر ملا نیست
کشیده آتش عشقت به سینه
میان سینه جز دارِ بلا نیست
همین امشب اگر یادم نکردی
به فردا از دلم جُز خاکِ پا نیست
بجز روی تو را برجان شفا نیست
شنیدم مانده ای تنهای تنها
چرا دل در پی شهرِ وفا نیست؟
تو میدانی تبم بالا گرفته
میان خاک وخون و بر ملا نیست
کشیده آتش عشقت به سینه
میان سینه جز دارِ بلا نیست
همین امشب اگر یادم نکردی
به فردا از دلم جُز خاکِ پا نیست
۷.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.