پارت دوم
پارت دوم
-این لباس باید بهت بیاد
+ولی خیلی گرونه شما نباید اینو برام بخرین
-اولا که بهم نگو شما من برادرتم باهام راحت باش دوما من مامان و بابا نیستم بهت سخت بگیرم هر چی دوست داری بردار من پولشو میدم
+یعنی شما....ببخشید تو مشکلی نداری؟؟
-معلومه که نه بی پول که نیستم
ا/ت با ذوق رفت توی مغازه و می چرخید منم کنار در وایساده بودم و گذاشتم هر چی دلش می خواد برداره
هنوز وقتی که پیش من بود معذب بود
ا/ت ویو
چقدر این مغازه لباسای خوشگلی دارهههه باورم نمیشه اون یعنی یونگی اوپا اجازه داده خر چی دوست دارم بردارم
مامان و بابا هیچ وقت برام لباس نمی خریدن فقط وقتی که میفهمیدن لباسام خیلی تنگ یا بهم کوچیک شده یه لباس ساده و معمولی برام می گرفتن تا بپوشن
هم کلاسیام و بچه های مدرسه هم خیلی مسخرم می کردن و بهم می گفتن فقیر
در صورتی که ما اصلا فقیر نبودیم
خانواده ی پولداری بودیم و مامان و بابام صاحب یه شرکت بودن
حتما بعد از مرگشون شرکت مال یونگی اوپائه
ای کاش منم می تونستم اونجا کار کنم ولی یکی نیست بگه من با این سر و وضعم چطور قراره برم اونجا کار کنم؟
من حتی تا کلاس دوم راهنمایی بیشتر نخوندم
یعنی مامان و بابام نذاشتن
می گفتن من یه آدم به درد نخورم و با درس خوندن نمیشه اینو تغییر داد
یونگی ویو
ا/ت دو سه دست لباس صورتی بنفش برداشت و اومد پیشم
-دیگه لباس نمی خوای؟
+همینا بسمه...ممنون
رفتم دم صندوق و لباسارو حساب کردم
ا/ت با ذوق کیسه های خریدو تو دستش گرفته بود و دنبالم راه میومد
-بریم یه چیزی بخوریم طبقه ی آخر اینجا یه رستوران هست
با آسانسور رفتیم سمت رستوران مورد نظرم
اونجا فقط آدمای پولدار می تونستن برن
با اینکه می دونستم همه دارن به ا/ت به خاطر لباس ساده ای که تنش بود نگاهمون می کردن اما توجهی نکردم و دستشو محکم گرفتم تا بهش ثابت کنم من کنارشم
-این لباس باید بهت بیاد
+ولی خیلی گرونه شما نباید اینو برام بخرین
-اولا که بهم نگو شما من برادرتم باهام راحت باش دوما من مامان و بابا نیستم بهت سخت بگیرم هر چی دوست داری بردار من پولشو میدم
+یعنی شما....ببخشید تو مشکلی نداری؟؟
-معلومه که نه بی پول که نیستم
ا/ت با ذوق رفت توی مغازه و می چرخید منم کنار در وایساده بودم و گذاشتم هر چی دلش می خواد برداره
هنوز وقتی که پیش من بود معذب بود
ا/ت ویو
چقدر این مغازه لباسای خوشگلی دارهههه باورم نمیشه اون یعنی یونگی اوپا اجازه داده خر چی دوست دارم بردارم
مامان و بابا هیچ وقت برام لباس نمی خریدن فقط وقتی که میفهمیدن لباسام خیلی تنگ یا بهم کوچیک شده یه لباس ساده و معمولی برام می گرفتن تا بپوشن
هم کلاسیام و بچه های مدرسه هم خیلی مسخرم می کردن و بهم می گفتن فقیر
در صورتی که ما اصلا فقیر نبودیم
خانواده ی پولداری بودیم و مامان و بابام صاحب یه شرکت بودن
حتما بعد از مرگشون شرکت مال یونگی اوپائه
ای کاش منم می تونستم اونجا کار کنم ولی یکی نیست بگه من با این سر و وضعم چطور قراره برم اونجا کار کنم؟
من حتی تا کلاس دوم راهنمایی بیشتر نخوندم
یعنی مامان و بابام نذاشتن
می گفتن من یه آدم به درد نخورم و با درس خوندن نمیشه اینو تغییر داد
یونگی ویو
ا/ت دو سه دست لباس صورتی بنفش برداشت و اومد پیشم
-دیگه لباس نمی خوای؟
+همینا بسمه...ممنون
رفتم دم صندوق و لباسارو حساب کردم
ا/ت با ذوق کیسه های خریدو تو دستش گرفته بود و دنبالم راه میومد
-بریم یه چیزی بخوریم طبقه ی آخر اینجا یه رستوران هست
با آسانسور رفتیم سمت رستوران مورد نظرم
اونجا فقط آدمای پولدار می تونستن برن
با اینکه می دونستم همه دارن به ا/ت به خاطر لباس ساده ای که تنش بود نگاهمون می کردن اما توجهی نکردم و دستشو محکم گرفتم تا بهش ثابت کنم من کنارشم
۲۸.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.