پارت چهارم
پارت چهارم
+من ببخش اوپا...
-بابتِ؟
+من باعث شدم همه فکر بد راجبت کنن....حتما خیلی با اون همکارت رابطه ی مهمی داشتی
-چی داری میگی ا/ت؟ تو خواهرِ منی تقصیر اوناس که مردمو از ظاهر قضاوت میکنن
+آخه مامان و بابا میگفتن من خیلی بدردنخورم و عوضیم میگفتن حالشون ازم بهم میخوره و من نباید بدنیا میومدم
با شنیدن حرفاش قلبم درد گرفت
آره! ا/ت تو این ۲۰ سالی که زندگی کرده بود فقط این حرفا و کتکای مامان و بابارو داشت!
در حالی که من ۲۰ سالم بود بابام شرکت رو به اسمم زد و تو هر جلسه ی کاری ای که داشت منو می برد و توی بهترین دانشگاه درس می خوندم
ولی ا/ت خیلی باهام فرق داشت
من دوسش داشتم چون وقای بچه بودیم خیلی با هم بازی می کردیم
تا وقتی که ده سالش شد و مامان و بابام اونو از من جدا کردن
هیچ وقت نتونستم تنفرشون رو نسبت به خواهر خونی خودم درک کنم ولی من دلم براش می سوخت
اما هر وقت که می خواستم به خواهرم کمک کنم مامان و بابام تهدیدم می کردن
نمی فهمم چرا
هنوزم نمیفهمم
هیچ وقت نتونستم بفهمم مشکلشون با ا/ت چیه
حتی وقتی این چند وقت بردنش خوابگاه و ولش کردن به امون خدا
حتی با اینکه ازشون می پرسیدم چرا با ا/ت مشکل داشتن اما هیچی نمی گفتن و فقط بهش فحش می دادن
.....
رسیدم به خونه
ا/ت از بزرگی و تجملی که خونه داشت دهنش باز مونده بود
داشت خنده ام می گرفت
-اتاقت بغل اتاق منه اگه چیزیم خواستی به آجوما بگو برات انجام میده آجوشی هم اگه وسیله ای خواستی از بیرون برات میاره
+چشم
×یونگیییی عزیزم
دا سام از پله ها اومد پائین
تا من و ا/ت رو دید لبخند از رو لباش محو شد
پارت آخر شبی فردا هم پارت میذارم
+من ببخش اوپا...
-بابتِ؟
+من باعث شدم همه فکر بد راجبت کنن....حتما خیلی با اون همکارت رابطه ی مهمی داشتی
-چی داری میگی ا/ت؟ تو خواهرِ منی تقصیر اوناس که مردمو از ظاهر قضاوت میکنن
+آخه مامان و بابا میگفتن من خیلی بدردنخورم و عوضیم میگفتن حالشون ازم بهم میخوره و من نباید بدنیا میومدم
با شنیدن حرفاش قلبم درد گرفت
آره! ا/ت تو این ۲۰ سالی که زندگی کرده بود فقط این حرفا و کتکای مامان و بابارو داشت!
در حالی که من ۲۰ سالم بود بابام شرکت رو به اسمم زد و تو هر جلسه ی کاری ای که داشت منو می برد و توی بهترین دانشگاه درس می خوندم
ولی ا/ت خیلی باهام فرق داشت
من دوسش داشتم چون وقای بچه بودیم خیلی با هم بازی می کردیم
تا وقتی که ده سالش شد و مامان و بابام اونو از من جدا کردن
هیچ وقت نتونستم تنفرشون رو نسبت به خواهر خونی خودم درک کنم ولی من دلم براش می سوخت
اما هر وقت که می خواستم به خواهرم کمک کنم مامان و بابام تهدیدم می کردن
نمی فهمم چرا
هنوزم نمیفهمم
هیچ وقت نتونستم بفهمم مشکلشون با ا/ت چیه
حتی وقتی این چند وقت بردنش خوابگاه و ولش کردن به امون خدا
حتی با اینکه ازشون می پرسیدم چرا با ا/ت مشکل داشتن اما هیچی نمی گفتن و فقط بهش فحش می دادن
.....
رسیدم به خونه
ا/ت از بزرگی و تجملی که خونه داشت دهنش باز مونده بود
داشت خنده ام می گرفت
-اتاقت بغل اتاق منه اگه چیزیم خواستی به آجوما بگو برات انجام میده آجوشی هم اگه وسیله ای خواستی از بیرون برات میاره
+چشم
×یونگیییی عزیزم
دا سام از پله ها اومد پائین
تا من و ا/ت رو دید لبخند از رو لباش محو شد
پارت آخر شبی فردا هم پارت میذارم
۲۸.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.