ادامه پارت
ادامه پارت 66
جونگکوک : یادم گفته بودم حق نداری روی زن من دست بلند کنی
حرف هاش رو با خشم و عصبانیت از بین دوندون هاش غرید که باعث شد حالت چهره کیهوان تغییر کنه ...
اما ویوا با دیدن جونگکوک احساس کرد به کوه تکیه داد و باعث شد گریه بی صدا اش به هق هق خفه تبدیل بشه جونگکوک وقتی گونه های خیس و چشمای قرمزش رو دید مچ دست کیهوان رو رها کرد
و مقابل کیهوان که مچ دست رو میمالید ایستاد... دختر وقتی شونه های پهن جونگکوک همانند سپری جلوش قرار گرفتن نفس راحتی کشید ... دقیقه مثل زمانی که اولین بار قبل از ازدواج ملاقاتش کرده
بود اون روز همینطور جلوی کیهوان ایستاد ... صدای دورگه جونگکوک که حاصل غر خشم عصبانیت بود رو شنید اما کلماتش مبهم بودن .... جونگکوک : ویوا برو توی اتاق
جونگکوک درحالی که به چهره کیهوان که از ترس به خودش میلرزید خیره شد و وقتی جوابی از دختر نشنید این بار با تاکید بیشتری گفت
جونگکوک : جئون ویوا مگه نشنیدی چی گفتم
فریاد جونگکوک دختر رو از خلسه تاریک بیرون کشید پشت دست روی گونه های خیسش کشید و خیلی کوتاه دست جونگکوک رو لمس کرد و با قدم های نامطمئن به سمته پله ها رفت ... اما جونگکوک ماند و یک دنیای خشم که فقد حاصل اش مردی بود مه اشک های همسرش رو درآورده بود
همه اون دختر برای خودش بود محبتش عشقش حتا اشک هاش
اگه کسی دیگه دلیل این اشک ها میشه از نظر جونگکوک باید تقاص رو پس میداد
های دخترا دیگه خیلیاتون میدونید اگه مشکله جدی برام پیش نیاد توی هر شرایطی سعی میکنم براتون پارت بزارم اما انگار کافی نیست وقتی میبینم خیلیا کامنت میزارن که انگار من میتونم و نمیزارم دلم خیلی میشکنه من با همه مشغله که دارم سعی میکنم به علاقمم برسم اما انگار کافی نیست میخواهید کلی بیخیال نوشتن بشم
گفته بودم که دستم شدید سوخته امیدوارم بودن درک کنید 💔
جونگکوک : یادم گفته بودم حق نداری روی زن من دست بلند کنی
حرف هاش رو با خشم و عصبانیت از بین دوندون هاش غرید که باعث شد حالت چهره کیهوان تغییر کنه ...
اما ویوا با دیدن جونگکوک احساس کرد به کوه تکیه داد و باعث شد گریه بی صدا اش به هق هق خفه تبدیل بشه جونگکوک وقتی گونه های خیس و چشمای قرمزش رو دید مچ دست کیهوان رو رها کرد
و مقابل کیهوان که مچ دست رو میمالید ایستاد... دختر وقتی شونه های پهن جونگکوک همانند سپری جلوش قرار گرفتن نفس راحتی کشید ... دقیقه مثل زمانی که اولین بار قبل از ازدواج ملاقاتش کرده
بود اون روز همینطور جلوی کیهوان ایستاد ... صدای دورگه جونگکوک که حاصل غر خشم عصبانیت بود رو شنید اما کلماتش مبهم بودن .... جونگکوک : ویوا برو توی اتاق
جونگکوک درحالی که به چهره کیهوان که از ترس به خودش میلرزید خیره شد و وقتی جوابی از دختر نشنید این بار با تاکید بیشتری گفت
جونگکوک : جئون ویوا مگه نشنیدی چی گفتم
فریاد جونگکوک دختر رو از خلسه تاریک بیرون کشید پشت دست روی گونه های خیسش کشید و خیلی کوتاه دست جونگکوک رو لمس کرد و با قدم های نامطمئن به سمته پله ها رفت ... اما جونگکوک ماند و یک دنیای خشم که فقد حاصل اش مردی بود مه اشک های همسرش رو درآورده بود
همه اون دختر برای خودش بود محبتش عشقش حتا اشک هاش
اگه کسی دیگه دلیل این اشک ها میشه از نظر جونگکوک باید تقاص رو پس میداد
های دخترا دیگه خیلیاتون میدونید اگه مشکله جدی برام پیش نیاد توی هر شرایطی سعی میکنم براتون پارت بزارم اما انگار کافی نیست وقتی میبینم خیلیا کامنت میزارن که انگار من میتونم و نمیزارم دلم خیلی میشکنه من با همه مشغله که دارم سعی میکنم به علاقمم برسم اما انگار کافی نیست میخواهید کلی بیخیال نوشتن بشم
گفته بودم که دستم شدید سوخته امیدوارم بودن درک کنید 💔
- ۱۸.۹k
- ۰۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط