نوشته هایش روی برگه داشتند خیس میشدند،قلم از دستش افتاد،چ
نوشته هایش روی برگه داشتند خیس میشدند،قلم از دستش افتاد،چشم هایش شروع به باریدن کرد دست هایش شروع به لرزیدن کردند،تعادل خود را از دست داد و پخش زمین شد،بی هوش شد،مثل اینکه روحش از جسمش جدا شده بود،بدن خود را حس نمیکرد،احساس سبکی میکرد،دیگر احساسات قبل را نداشت،حس میکرد چند کیلو احساس را دور انداخته بود،درست بود،او مرد در خانه ی امن اتاقش.
۱.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.