p

p19

با گریه راه می‌رفت تو خیابونا..خودشم نمی‌دونست که چطوری داره راه میره..تلو تلو می‌خورد.. با اشک راه می‌رفت.. جوری گریه میکرد که همه تو خیابون وقتی از کنارش رد میشدن بهش نگاه میکردن
به معنای واقعی کلمه...مرد
حرفای جیمین تو سرش تکرار میشد..
《حالم ازت بهم میخوره》
《رو مخ》
《از اولم فقط واسه تفریح میخواستمت》
《ازت متنفرم》
جمله آخر مدام تو سرش اکو میشد...و گریشو شدید و شدیدتر میکرد
هیچکس نفهمید چجوری خودشو به خونه رسوند..
وارد خونه شد
هردوی اونا خونه بودن.....با دیدنش گفتن

بکهیون:هه...چرا اینجوری اومدی؟همیشه با لبخند میومدی..چیشده؟(پوزخند)

چا این(نامادری ات):نکنه عشقت ولت کرده؟😏😏

با شنیدن این حرف ات عصبی شد....داد زد

ات:به تو هیچ ربطی نداره هر.زه(جیغ)

بکهیون:باهاش درست صحبت کن(داد)

ات:حالم از هردوتون بهم میخوره(جیغ و گریه ی شدید)
ازتون متنفرمممم...من مامانمو میخوامممم(یه چی فراتر از جیغ و گریه)

شروع کرد به شکستن وسایل اطرافش...دوباره یه شیشه از رو زمین برداشت..نزدیک دستش کرد که بکهیون داد زد

بکهیون:اگه میخوای بمیری بمیر...اینبار دیگه کسی نیست که نجاتت بده

تو اوج گریه...تیغ رو روی دستش کشید و زخم عمیقی ایجاد کرد







فیک داره به آخراش میرسه...
دیدگاه ها (۴۵)

p20در اون لحظه بود که...ماری از راه رسید...صدای در باعث شد ا...

ادامه p20پارت آخر از فصل اولماری کنار ات رو تخت دراز کشید و ...

p18شروع کردن به یه مدت کوتاه باهم زندگی کردن تو خونه جیمین.....

پدرش فوت شده بود...۲ سالی میشد..تا قبل از فوت پدرش زندگی خوب...

هنرمند کوچولوی من

p⁴+ چی بگم.. *از شدت بغض صداش میلرزه*🐨 میخوای گریه کنی؟ + ن....

دو پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط