Forbidden Love Part1 بخش اول
Forbidden Love
بخش اول _ Part 1
با صدای زنگ ساعتش از خواب بیدار شد و کلافه دست دراز
کرد تا صدای ساعتو خفه کنه. با بی میلی از تخت عزیزش دل
کند و مستقیم به سمت حموم رفت. بعد از یه دوش کوتاه؛
لباساشو پوشید و به طرف آشپز خونه رفت تا یه قهوه برای
خودش درست کنه. همونطور که داشت قهوشو تو ماگ
مخصوصش میریخت گوشیش زنگ خورد. به طرف کابینت
آشپزخونه رفت و گوشی رو از روش برداشت و جواب داد:
کلارا: الو؟
آنا: الو سالم خانم خوابالو!
(آنا اینو گفت و بعدش خندید، کلارا هم خنده کوچیکی کرد و
گفت)
کلارا: سلام شنگول خانم!...باز چه برنامه ای ریختی؟
آنا: آاممممم.....خب فکر کنم ایندفعه بیشتر باب میلت باشه!
کلارا: آها!....خب بگو گوش میکنم.
آنا هیجان زده شروع میکنه به تعریف کردن اینکه برای امروز چه
برنامه ای ریخته.
آنا: خب!....به نظرم امروز اول بریم سینما!....من فهرست فیلم
های امروز رو نگاه کردم و از شانس خوبت امروز یکی از اون
فیلمایی که دوست داری رو میخوان بذارن!....
(کلارا همونطور که به پیشخون آشپزخونه تکیه داده بود، کمی از
قهوشو خورد و گفت)
کلارا: آها....خب حالا چه فیلمی هست؟
آنا: خب.....دلم میخواست سورپرایزت کنم ولی میدونم اگه نگم
کل روزو سرم غرمیزنی.....قراره فیلم ترمیناتور6 روبذارن....نظرت
چیه؟!....میایی؟!.....لطفااااً!
کلارا کمی با خودش فکرکرد(خب امروز که کافه تعطیله....و کار
دیگه ای هم واسه انجام دادن ندارم....پس اگه برم مشکلی پیش
نمیاد، مگه نه؟)
کلارا: خب باشه.....بعدش قراره کجا بریم؟
(آنا با هیجان حرفشو ادامه داد)
آنا: خب بعدش میخوام ببرمت یه جای توپ!.....از اون جاهایی
که بهت آرامش میده!....یه پارک جنگلی توی حاشیه
شهر....خیییلی قشنگه! حتما خوشت میاد!
کلارا: خب.....از شب سال نو تا حالا همش فکرم درگیره چیزای
مختلفه، پس......باشه!
آنا: هورااااااا!.....خب پس من برم دوش بگیرم. ساعت 3 آماده
باش میام دنبالت. فعلاً
کلارا: فعلاً
و تماسو قطع کرد. و رفت تا صبحونشو بخوره و بعدشم تلوزیون
ببینه.
.
*
.
*
.
*
ساعت 2 بود، پس بدون معطلی یه دوش خیلی کوتاه گرفت و
موهاشو با سشوار خشک کرد. یه بلوز قرمز آستین بلند کاموایی
و چسبون پوشید همراه شلوار جین آبی کمرنگ و کتونی قهوه ای. یکم از برق لب مخصوصش زد و رفت رو مبل توی هال
نشست تا دوستش بیاد. ده دقیقه بعد زنگ خونش زده شد و
کلارا بدون معطلی رفت دم در. آنا براش دست تکون داد و کلارا
هم متقابلاً لبخند کوچیکی زد و سوار ماشین دوستش شد. بعد
سالم کردن به هم دیگه؛ با ماشین راهی سینما شدن...
بخش اول _ Part 1
با صدای زنگ ساعتش از خواب بیدار شد و کلافه دست دراز
کرد تا صدای ساعتو خفه کنه. با بی میلی از تخت عزیزش دل
کند و مستقیم به سمت حموم رفت. بعد از یه دوش کوتاه؛
لباساشو پوشید و به طرف آشپز خونه رفت تا یه قهوه برای
خودش درست کنه. همونطور که داشت قهوشو تو ماگ
مخصوصش میریخت گوشیش زنگ خورد. به طرف کابینت
آشپزخونه رفت و گوشی رو از روش برداشت و جواب داد:
کلارا: الو؟
آنا: الو سالم خانم خوابالو!
(آنا اینو گفت و بعدش خندید، کلارا هم خنده کوچیکی کرد و
گفت)
کلارا: سلام شنگول خانم!...باز چه برنامه ای ریختی؟
آنا: آاممممم.....خب فکر کنم ایندفعه بیشتر باب میلت باشه!
کلارا: آها!....خب بگو گوش میکنم.
آنا هیجان زده شروع میکنه به تعریف کردن اینکه برای امروز چه
برنامه ای ریخته.
آنا: خب!....به نظرم امروز اول بریم سینما!....من فهرست فیلم
های امروز رو نگاه کردم و از شانس خوبت امروز یکی از اون
فیلمایی که دوست داری رو میخوان بذارن!....
(کلارا همونطور که به پیشخون آشپزخونه تکیه داده بود، کمی از
قهوشو خورد و گفت)
کلارا: آها....خب حالا چه فیلمی هست؟
آنا: خب.....دلم میخواست سورپرایزت کنم ولی میدونم اگه نگم
کل روزو سرم غرمیزنی.....قراره فیلم ترمیناتور6 روبذارن....نظرت
چیه؟!....میایی؟!.....لطفااااً!
کلارا کمی با خودش فکرکرد(خب امروز که کافه تعطیله....و کار
دیگه ای هم واسه انجام دادن ندارم....پس اگه برم مشکلی پیش
نمیاد، مگه نه؟)
کلارا: خب باشه.....بعدش قراره کجا بریم؟
(آنا با هیجان حرفشو ادامه داد)
آنا: خب بعدش میخوام ببرمت یه جای توپ!.....از اون جاهایی
که بهت آرامش میده!....یه پارک جنگلی توی حاشیه
شهر....خیییلی قشنگه! حتما خوشت میاد!
کلارا: خب.....از شب سال نو تا حالا همش فکرم درگیره چیزای
مختلفه، پس......باشه!
آنا: هورااااااا!.....خب پس من برم دوش بگیرم. ساعت 3 آماده
باش میام دنبالت. فعلاً
کلارا: فعلاً
و تماسو قطع کرد. و رفت تا صبحونشو بخوره و بعدشم تلوزیون
ببینه.
.
*
.
*
.
*
ساعت 2 بود، پس بدون معطلی یه دوش خیلی کوتاه گرفت و
موهاشو با سشوار خشک کرد. یه بلوز قرمز آستین بلند کاموایی
و چسبون پوشید همراه شلوار جین آبی کمرنگ و کتونی قهوه ای. یکم از برق لب مخصوصش زد و رفت رو مبل توی هال
نشست تا دوستش بیاد. ده دقیقه بعد زنگ خونش زده شد و
کلارا بدون معطلی رفت دم در. آنا براش دست تکون داد و کلارا
هم متقابلاً لبخند کوچیکی زد و سوار ماشین دوستش شد. بعد
سالم کردن به هم دیگه؛ با ماشین راهی سینما شدن...
۲.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.