Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_283


باشه ای گفت و با یه لبخند بی جون بهم شب بخیر گفت.
کنار لیلی روی تخت نشستم
دستمو بردم جلو و موهای تو صورتش رو زدم پشت گوشش
موهایی که زیباییشون غیر قابل وصف بود.. صاف با رگه هایی از طلایی..
محو  صورت زیبآش بودم که توی خواب نقی زد
به خودم اومدم و ازش کمی فاصله گرفتم

تکونش دادم

+لیلی.. بیدارشو اینو بخور

چشماشو نیمه باز کرد و روی تخت نیم خیز شد..
لیوان رو دستش دادم تا آب قند رو بخوره
وقتی همه اش رو خورد رو بهم لـ..ب زد

_ممنون.. حالمو بهتر کرد

لبخندی زدم

+خوبه

همینکه خواست دوباره دراز بکشه صدای جیغ مادرم بلند شد
متعجب و ترسیده به لیلی نگاهی انداختم و بعد سریع از اتاق خارج شدم
لیلی داشت پشت سرم را میومد
به پایین پله ها رسیدم
نگاهم سمت مادر گره خورد
داشت به تلفن صحبت میکرد.. دستش روی سرش بود.
سمتش رفتم

+چی شده؟

مامان ترسیده به گوشی اشاره کرد
گوشیو ازش گرفتم..
نامجون بود!

+نامجون
_داداش!!!
+مادر چشه.. چش شده
_داداش لیلی نترسون ولی..
+ولی چی لعنتی د حرف بزن
اقای کیم تصادف کرد

با شنیدن حرفش چی بلندی کشیدم

+کجایین الان!!؟؟
_بیمارستان(...)
بخش ویژست امکان داره بره اتاق عمل..میتونین بیاین؟!!!

باشه ای گفتم و گوشیو قطع کردم.
باباهم تازه اومده بود

+باید بریم بیمارستان

لیلی چنگی به بازوم زد

_چ.. چرا؟؟
+بابات توی راه فشارش افتاده و حالش بد شده نامجون بردنتش بیمارستان.

قطره اشکی از چشمش سر خورد

_وای...

دستمو گذاشتم روی موهاش

+چیزی نیست عزیزم نگران نباش.. سریع برو اماده شو

ترسیده باشه ای گفت و رفت
مادر نگران بهم نگاهی انداخت

_حالا چی میشه مادر؟
+فعلا چیزی به لیلی نگید.. بیاین بریم

240 لایک
دیدگاه ها (۱)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_284رفتیم توی حیاط، ماش...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_285+ نگران نباش لیلیدا...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_282سرمو بین دستام گرفت...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_281حالا اینه رفتار پدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط