گلبرگی از دریا پارت 2
از زبان سونیک 💙
فکر نمیکردم که پشت این در یه جنگل باشه ، به هرحال ، رفتم بیرون و شروع به دویدن کردم .
از زبان اسکوروج 💚
پس کجا رفته .
بهتره که برم یه سری بزنم ، رفتم پیشه اکوارد (اسم پدر سونیک ) .
اسکوروج: پدر شما سونیک رو ندید ؟
اکوارد : نه مگه اون پیشه تو نبود ؟
اسکوروج: گفت که میاد پیشه تو .
اکوارد : وگرنه من ندیدیمش.......نکنه که اون فرار کرده باشه ؟!
اسکوروج: چی شده ؟
آکوارد : زود برو بقیه رو صدا کن !!!
اسکوروج: باشه .
رفتم و بقیه رو صدا کردم و خودم رفتم و که دیدم دره پشتی بازه ، فکر کنم که سونیک از اینجا رفته و رفتم داخل جنگل که سونیک رو دیدم .
اسکوروج: سونیک !!!
سونیک : ولم کن از اینجا برو !!!
اسکوروج: یه دقیقه وایسا .
از زبان سونیک 💙
وایسادم و روبروی اسکوروج وایسادم که اسکوروج گردم رو گرفت .
اسکوروج: فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ؟
سونیک: ولم کن!
یه دفعه صدای خیلی عجیبی اومد ، مثل صدای گرگ بود و زود حمله کرد به اسکوروج و اسکوروج هم فرار کرد و من تنها با اون هیولا مونده بدم ، هیولا بهم نزدیک تر شد و من هم از ترس بیهوش شدم .
از زبان ؟؟؟
فکر کنم که بیهوش شد .
بهتره که ببرمش خونه ام چون با این شب نمیتونم ولش کنم خلاصه بردمش خونه ام و روی تختم درازش کردم
(صبح روز بعد)
از زبان سونیک 💙
چشمام رو باز کردم و دیدم که توی یه قصرم ، بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که صدای خیلی ریزی اومد
سونیک : کی اونجاست ؟
یه دفعه یه چابو( یک نوع پروانه ) اومد بیرون .
سونیک : تو یه چابویی ؟ اسمت چیه کوچولو .
چابو: اسم من روژه .
سونیک : چی تو حرف می زنی !؟
چابو : از من ننترس من بهت آسیبی نمیزنم .
سونیک: باشه ، ببینم که من رو آورد اینجا ؟
روژ : اربابم .
سونیک : اربابت ؟خب اسمش چیه ؟
روژ : اسمش شدوعه .
سونیک : شدو؟
روژ : بله
ادامه دارد.....
فکر نمیکردم که پشت این در یه جنگل باشه ، به هرحال ، رفتم بیرون و شروع به دویدن کردم .
از زبان اسکوروج 💚
پس کجا رفته .
بهتره که برم یه سری بزنم ، رفتم پیشه اکوارد (اسم پدر سونیک ) .
اسکوروج: پدر شما سونیک رو ندید ؟
اکوارد : نه مگه اون پیشه تو نبود ؟
اسکوروج: گفت که میاد پیشه تو .
اکوارد : وگرنه من ندیدیمش.......نکنه که اون فرار کرده باشه ؟!
اسکوروج: چی شده ؟
آکوارد : زود برو بقیه رو صدا کن !!!
اسکوروج: باشه .
رفتم و بقیه رو صدا کردم و خودم رفتم و که دیدم دره پشتی بازه ، فکر کنم که سونیک از اینجا رفته و رفتم داخل جنگل که سونیک رو دیدم .
اسکوروج: سونیک !!!
سونیک : ولم کن از اینجا برو !!!
اسکوروج: یه دقیقه وایسا .
از زبان سونیک 💙
وایسادم و روبروی اسکوروج وایسادم که اسکوروج گردم رو گرفت .
اسکوروج: فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ؟
سونیک: ولم کن!
یه دفعه صدای خیلی عجیبی اومد ، مثل صدای گرگ بود و زود حمله کرد به اسکوروج و اسکوروج هم فرار کرد و من تنها با اون هیولا مونده بدم ، هیولا بهم نزدیک تر شد و من هم از ترس بیهوش شدم .
از زبان ؟؟؟
فکر کنم که بیهوش شد .
بهتره که ببرمش خونه ام چون با این شب نمیتونم ولش کنم خلاصه بردمش خونه ام و روی تختم درازش کردم
(صبح روز بعد)
از زبان سونیک 💙
چشمام رو باز کردم و دیدم که توی یه قصرم ، بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که صدای خیلی ریزی اومد
سونیک : کی اونجاست ؟
یه دفعه یه چابو( یک نوع پروانه ) اومد بیرون .
سونیک : تو یه چابویی ؟ اسمت چیه کوچولو .
چابو: اسم من روژه .
سونیک : چی تو حرف می زنی !؟
چابو : از من ننترس من بهت آسیبی نمیزنم .
سونیک: باشه ، ببینم که من رو آورد اینجا ؟
روژ : اربابم .
سونیک : اربابت ؟خب اسمش چیه ؟
روژ : اسمش شدوعه .
سونیک : شدو؟
روژ : بله
ادامه دارد.....
- ۲.۵k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط