(new model) part 36 . . .
مینجه: الان شب چجوری میخوای بخوابی؟
ا.ت: الان زنگ زدی مث مادربزرگا غر بزنی
مینجه: نه
ا.ت: خب چیه ؟
مینجه: بیا بریم بیرون
ا.ت: الان حال ندارم
مینجه: الان نه فردا
ا.ت: نمیدونم باید فک کنم
مینجه: فردا یه لباس قشنگ میپوشی میای سمت رود هان من از جیمین شنیدم میخوای بری آمریکا
ا.ت: اوفففف باش فردا میام بهت توضیح میدم
مینجه: باشه پس فردا ساعت ۸ اونجا باش
ا.ت: تو نمیای دنبالم؟
مینجه: نوکر بابات غلام سیاه
ا.ت: برو دیگه حوصلتو ندارم بای
مینجه: بای
قطع کردم
برقا هنوز خاموش بود
لباسای بیرون هنوز تنم بود
عوض نکردم با همون لباسا رفتم تو تراس
نشستم رو زمین به ماه نگا کردم
خیلی برام جالبه همه جفتشونو پیدا کردن حتی ماه هم خورشیدو داره
من دارم دیوونه میشم
شاید اگه از نزدیک نمیدیدمش حالم الان این نبود
ولی من دیدمش باهاش حرف زدم باهاش صمیمی شدم بغلش کردم باهاش رقصیدم
و همینطور مغزمو درگیرش کردم
اوففف
به قول مینجه من الان چجوری بخوابم مگه منو خوابم میبره اههه
رفتم تو آشپزخونه
ظرف قرصارو گرفتم یه قرص خواب آور خوردم
رفتم رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم بی اختیار عکسای نامجونو میدیدم و قربون صدقش میرفتم
انقدر عکساشو دیدم که نفهمیدم کی خوابیدم
.
.
.
صبح
از خواب بیدار شدم خیلی سرم درد میکرد
اوففف یه قرص خوردم م*ش*ر*و*ب نخوردم که ساعتو دیدم ودف چرا انقدر دیر بیدار شدم
دیدم گوشیم زنگ خورد
ا.ت: الو
مینجه: میشه گفت الان ۸۹ باره بهت زنگ زدم کدوم گوری بودی
ا.ت: خواب بودم
مینجه: ساعت ۴ بعد تو خواب بودی
ا.ت: دیشب وقتی بیدار شدم دیدم دیگه نمیتونم بخوابم بعد قرص خواب آور خوردم و خوابیدم تا الان
مینجه: اوففففف ا.ت
ا.ت: چیه ما ساعت ۸ قرار داریم نترس رأس ساعت ۸ اونجام
مینجه: باشه
قطع کردم رفتم دستو صورتمو شستم هنوز لباس بیرون تنم بود عوض کردم لباس خونه پوشیدم زنگ زدم غذا بیارن برام خیلی گشنم بود از دیروز هیچی نخوردم
.
.
.
غذامو آوردن
نشستم همرو خوردم
دیدم ساعت ۵:۵۸
دیگه کم کم باید آماده میشدم
رفتم حموم دوش گرفتم
حدود ۳۰ دیقه طول کشید
اومدم بیرون نشستم لوسیون زدم
موهامو خشک کردم اتو کردم تهشونو حالت داد کردم
رفتم سمت لباسام کدومو بپوشم آمممم
اینو *عکسشو میزارم* پوشیدم
یه آرایش صورتی ولی خیلی سبک کردم کیفمم برداشتم وسایلمو گذاشتم توش برگشتم دیدم ساعت ۷:۲۰ دیقس
خب بازم میرم اون کافه یچیزی میخورم بعد میرم
کیفمو برداشتم کفشمو برداشتم پوشیدم
رفتم بیرون قدم زنان رسیدم به کافه
نشستم سر میز
گارسون: سلام چی میل دارید؟
ا.ت: اممم یه آیس لاته
گارسون: چشم حتما
.
.
.
سفارشمو آوردن
و من با لذت خوردم
واقعا خوشمزه بود
اههههه تموم شد
رفتم حساب کردم دیدم ساعت ۷:۵۰ دیقس
رفتم ماشین گرفتم رفتم سمت رود هان
.
.
ا.ت: الان زنگ زدی مث مادربزرگا غر بزنی
مینجه: نه
ا.ت: خب چیه ؟
مینجه: بیا بریم بیرون
ا.ت: الان حال ندارم
مینجه: الان نه فردا
ا.ت: نمیدونم باید فک کنم
مینجه: فردا یه لباس قشنگ میپوشی میای سمت رود هان من از جیمین شنیدم میخوای بری آمریکا
ا.ت: اوفففف باش فردا میام بهت توضیح میدم
مینجه: باشه پس فردا ساعت ۸ اونجا باش
ا.ت: تو نمیای دنبالم؟
مینجه: نوکر بابات غلام سیاه
ا.ت: برو دیگه حوصلتو ندارم بای
مینجه: بای
قطع کردم
برقا هنوز خاموش بود
لباسای بیرون هنوز تنم بود
عوض نکردم با همون لباسا رفتم تو تراس
نشستم رو زمین به ماه نگا کردم
خیلی برام جالبه همه جفتشونو پیدا کردن حتی ماه هم خورشیدو داره
من دارم دیوونه میشم
شاید اگه از نزدیک نمیدیدمش حالم الان این نبود
ولی من دیدمش باهاش حرف زدم باهاش صمیمی شدم بغلش کردم باهاش رقصیدم
و همینطور مغزمو درگیرش کردم
اوففف
به قول مینجه من الان چجوری بخوابم مگه منو خوابم میبره اههه
رفتم تو آشپزخونه
ظرف قرصارو گرفتم یه قرص خواب آور خوردم
رفتم رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم بی اختیار عکسای نامجونو میدیدم و قربون صدقش میرفتم
انقدر عکساشو دیدم که نفهمیدم کی خوابیدم
.
.
.
صبح
از خواب بیدار شدم خیلی سرم درد میکرد
اوففف یه قرص خوردم م*ش*ر*و*ب نخوردم که ساعتو دیدم ودف چرا انقدر دیر بیدار شدم
دیدم گوشیم زنگ خورد
ا.ت: الو
مینجه: میشه گفت الان ۸۹ باره بهت زنگ زدم کدوم گوری بودی
ا.ت: خواب بودم
مینجه: ساعت ۴ بعد تو خواب بودی
ا.ت: دیشب وقتی بیدار شدم دیدم دیگه نمیتونم بخوابم بعد قرص خواب آور خوردم و خوابیدم تا الان
مینجه: اوففففف ا.ت
ا.ت: چیه ما ساعت ۸ قرار داریم نترس رأس ساعت ۸ اونجام
مینجه: باشه
قطع کردم رفتم دستو صورتمو شستم هنوز لباس بیرون تنم بود عوض کردم لباس خونه پوشیدم زنگ زدم غذا بیارن برام خیلی گشنم بود از دیروز هیچی نخوردم
.
.
.
غذامو آوردن
نشستم همرو خوردم
دیدم ساعت ۵:۵۸
دیگه کم کم باید آماده میشدم
رفتم حموم دوش گرفتم
حدود ۳۰ دیقه طول کشید
اومدم بیرون نشستم لوسیون زدم
موهامو خشک کردم اتو کردم تهشونو حالت داد کردم
رفتم سمت لباسام کدومو بپوشم آمممم
اینو *عکسشو میزارم* پوشیدم
یه آرایش صورتی ولی خیلی سبک کردم کیفمم برداشتم وسایلمو گذاشتم توش برگشتم دیدم ساعت ۷:۲۰ دیقس
خب بازم میرم اون کافه یچیزی میخورم بعد میرم
کیفمو برداشتم کفشمو برداشتم پوشیدم
رفتم بیرون قدم زنان رسیدم به کافه
نشستم سر میز
گارسون: سلام چی میل دارید؟
ا.ت: اممم یه آیس لاته
گارسون: چشم حتما
.
.
.
سفارشمو آوردن
و من با لذت خوردم
واقعا خوشمزه بود
اههههه تموم شد
رفتم حساب کردم دیدم ساعت ۷:۵۰ دیقس
رفتم ماشین گرفتم رفتم سمت رود هان
.
.
۵.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.