عاشق رئیسم شدم♡پارت۱۴
عاشق رئیسم شدم♡پارت۱۴
کوک ویو:
کوک: سوهی تو میری خونه؟
سوهی: آره
کوک:اوکی
سوهی: ......
کوک: آها باشه پس آقای جانگ اول سوهی رو میرسونیم خونه بعد میریم
سوهی: نه نمیخواد خودم میرم
کوک: وقتی میگم میرسونیمت بگو چشم
سوهی: چشم
ویو سوهی:
اه پسره نچسب گگگگگگگگ(اداشو در اورد)
فلش بک به موقعی که رسیدن خونه سوهی:
ویو سوهی:
سوهی: خیلی ممنون
کوک: خواهش میکنم
سوهی: خدانگهدار
کوک:خداحافظ
در ماشین رو بستم و کشیدم رو درآوردم و در خونه رو باز کردم و رفتم داخل رفتم طبقه بالا که دیدم لیا داره داره مثل مرغ این ور و اونور میپره و داد و بیداد میکنه
لیا: وایییییی خدا لباسم کوشششش/با داد و گریه
لیا:وای خدا بیچاره شدممم/باگریع
حالا چه گلی به سرم بریزم 😭😭😭
سوهی: لیا چیشده چرا انقد داری بال بال میزنی خوبی
لیا:سوهی سوهی جوونم /گریه
سوهی: یااا چیشده
لیا:هق هق لباسم😭/و بازم گریه
سوهی: ای خدا از دست تو فکر کردم حالا چیشده یجوری زار میزنی انگار بابات مرده
لیا:هق هق چیکار کنم حاللا😭😭
سوهی: ای خدایا کدوم لباست
لیا:اون زرده
سوهی: آهان اونو میگی اون توی لباس چرک هاس
لیا: چییی
سوهی: فکر کردم کثیفه انداختم اونجا
لیا: یااا خدا بگم چیکارت نکنه دختر زهره ترکم کردی تو
اینو گفت و بدو بدو رفت سمت لباس چرا
لیا:آیی لباس قشنگم سوهی باهات چیکار کرده بود ها نگاران نباش الان جات پیش من امنه
سوهی: هعییی تروخدا نگاش کنه داره با لباس حرف میزنه
لیا: راستی ساعت چنده
سوهی: ۶و نیم چطور
لیا :ای وایی دیرمون شد
سوهی: چی دیرمدن شد قراره کجا بریم
لیا:وای یادت رفته قرار شد با بچه ها امشب بریم بار
سوهی: ای وای اصن یادم نبود لباس چی بپوشممم منکه لباس ندارم
لیا:ی چیزی بپوش دیگه
سوهی: ها چیشده لباس خودت گم شده بود خونه رو گزاشتی رو سرت ولی الان که من لباس ندارم لریسک میشینی
لیا:یاااا
سوهی: گگگگ
بعدش رفتم اتاقم ای خدا من حالا چی بپوشم هوففف یاا رفتم کمدم رو گشتم گشتم تا بلاخره لباس مورد نظرم رو پیدا کرد پوشیدم ی آرایش نسبتا غلیظ کردم عمرمو زدم موهامو لخت کردم و رفتم پایین ساعت ۸ بود به لیا گفتم
سوهی: لیااا بیا دیگه ساعت ۸ ها بدون
لیا:اومدم اومدم
سوهی: اوووو خانم چقد شما خوشگل شدی
لیا: ممنون مادمازل شما هم مراقب باش ندیدنت
سوهی: وای وای وای زبون ریختنش ببینا
لیا: اوه حاله کجاشو دیدی
سوهی: خب دیگه بیا بریم
لیا:بریم
با لیا سوار تاکسی شدیم و رفتیم سمت بار وقتی رفتیم داخل بوی سیگار و الکل داشت خفمون میکرد رفتیم جلو تر دیدیم بچه ها اونجا جمع شدن و دارن میگن و میخندن رفتیم سمتشون
سوهی: اوووو خوشمیگذره بدون ما
لیا: به به ببین کیا اینجان
همه : اووو البته که نه.....
شرایط پارت بعد:۱۶ کامنت و ۴ لایک موندم چه شرطی بزارم😂😐
کوک ویو:
کوک: سوهی تو میری خونه؟
سوهی: آره
کوک:اوکی
سوهی: ......
کوک: آها باشه پس آقای جانگ اول سوهی رو میرسونیم خونه بعد میریم
سوهی: نه نمیخواد خودم میرم
کوک: وقتی میگم میرسونیمت بگو چشم
سوهی: چشم
ویو سوهی:
اه پسره نچسب گگگگگگگگ(اداشو در اورد)
فلش بک به موقعی که رسیدن خونه سوهی:
ویو سوهی:
سوهی: خیلی ممنون
کوک: خواهش میکنم
سوهی: خدانگهدار
کوک:خداحافظ
در ماشین رو بستم و کشیدم رو درآوردم و در خونه رو باز کردم و رفتم داخل رفتم طبقه بالا که دیدم لیا داره داره مثل مرغ این ور و اونور میپره و داد و بیداد میکنه
لیا: وایییییی خدا لباسم کوشششش/با داد و گریه
لیا:وای خدا بیچاره شدممم/باگریع
حالا چه گلی به سرم بریزم 😭😭😭
سوهی: لیا چیشده چرا انقد داری بال بال میزنی خوبی
لیا:سوهی سوهی جوونم /گریه
سوهی: یااا چیشده
لیا:هق هق لباسم😭/و بازم گریه
سوهی: ای خدا از دست تو فکر کردم حالا چیشده یجوری زار میزنی انگار بابات مرده
لیا:هق هق چیکار کنم حاللا😭😭
سوهی: ای خدایا کدوم لباست
لیا:اون زرده
سوهی: آهان اونو میگی اون توی لباس چرک هاس
لیا: چییی
سوهی: فکر کردم کثیفه انداختم اونجا
لیا: یااا خدا بگم چیکارت نکنه دختر زهره ترکم کردی تو
اینو گفت و بدو بدو رفت سمت لباس چرا
لیا:آیی لباس قشنگم سوهی باهات چیکار کرده بود ها نگاران نباش الان جات پیش من امنه
سوهی: هعییی تروخدا نگاش کنه داره با لباس حرف میزنه
لیا: راستی ساعت چنده
سوهی: ۶و نیم چطور
لیا :ای وایی دیرمون شد
سوهی: چی دیرمدن شد قراره کجا بریم
لیا:وای یادت رفته قرار شد با بچه ها امشب بریم بار
سوهی: ای وای اصن یادم نبود لباس چی بپوشممم منکه لباس ندارم
لیا:ی چیزی بپوش دیگه
سوهی: ها چیشده لباس خودت گم شده بود خونه رو گزاشتی رو سرت ولی الان که من لباس ندارم لریسک میشینی
لیا:یاااا
سوهی: گگگگ
بعدش رفتم اتاقم ای خدا من حالا چی بپوشم هوففف یاا رفتم کمدم رو گشتم گشتم تا بلاخره لباس مورد نظرم رو پیدا کرد پوشیدم ی آرایش نسبتا غلیظ کردم عمرمو زدم موهامو لخت کردم و رفتم پایین ساعت ۸ بود به لیا گفتم
سوهی: لیااا بیا دیگه ساعت ۸ ها بدون
لیا:اومدم اومدم
سوهی: اوووو خانم چقد شما خوشگل شدی
لیا: ممنون مادمازل شما هم مراقب باش ندیدنت
سوهی: وای وای وای زبون ریختنش ببینا
لیا: اوه حاله کجاشو دیدی
سوهی: خب دیگه بیا بریم
لیا:بریم
با لیا سوار تاکسی شدیم و رفتیم سمت بار وقتی رفتیم داخل بوی سیگار و الکل داشت خفمون میکرد رفتیم جلو تر دیدیم بچه ها اونجا جمع شدن و دارن میگن و میخندن رفتیم سمتشون
سوهی: اوووو خوشمیگذره بدون ما
لیا: به به ببین کیا اینجان
همه : اووو البته که نه.....
شرایط پارت بعد:۱۶ کامنت و ۴ لایک موندم چه شرطی بزارم😂😐
۸.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.