سناریو

#سناریو
وقتی تو دوران دبیرستان تو مدرسه روت کراشن و تو بهش توجه میکنی

"جیمین"
همیشه به طور غیر مستقیم بهت توجه میکرد گرچه که از چشم توهم دور نمونده بود،
یه روز بعد امتحانی که داشتین از شدت خستگی سرگیجه داشتی و موقع پایین اومدن از پله ها تعادلتو از دست دادی که زود دستتو گرفت و تورو به بغل خودش کشوند و باهم به زمین افتادین که با نگرانی صورتتو قاب گرفت و اونجا بود که با نگاه کردن به چشماش حس بینتون تبدیل به عشق دو طرفه شد :))))


"تهیونگ"
چند تا پسر همیشه تو مدرسه اذیتت میکردن و همین باعث شده بود که تهیونگ دیگه نتونه به اعصاب خودش مسلط بمونه و یه روز بخاطر تو با اونا دعواش شد و همونطور که عصبی گوشه کلاس نشسته و صورتش کبود و خونی شده بود، با زانو رو زمین نشستی و برای جبران کردن کارش زخماشو پانسمان میکردی که مچ دستتو محکم گرفت .
تهیونگ : من هروقت بحث تو باشه انقدر شریفم! کاش هیچوقت همچین حسی رو در من بیدار نمیکردی ا/ت...


"جونگ کوک"
جونگ کوک با چشمانی گود افتاده از درد و همونطور که بیشتر در اعماق تاریکی میرفت رو لبه پشت بام مدرسه نشسته بود.
وقتی برای خوردن ناهار به پشت بوم اومدی با دیدنش ترس وجودتو گرفت و شروع کردی به دوییدن و با گرفتن بازوش باعث شد یلحظه جا بخوره و محکم از پشت بخوره زمین.

جونگ کوک : آخخ... ببینم داری چیکا...
با دیدن چهرت، چشماش با حالت ناباوری گشاد شد

جونگ کوک : ا/ت؟؟

دو دستشو گرفتی و لب زدی

ا/ت : م... میدونم که تنهایی، هرچه بیشتر داری به تاریکی فرو میری و نمیتونی خودتو از این جهنم بیرون بیاری ولی خودکشی هیچ چیزی رو حل نمیکنه! فقط... میخوام بهت بگم اگه بتونم با حرف زدن و دلداری دادنم کمکت کنم حاضرم براش پیش قدم بشم

گرچه که جونگ کوک قصد خودکشی نداشت اما با دیدن اینکه بهش اهمیت دادی و حاضر بودی برای کمک بهش نزدیک بشی تورو تو بغلش گرفت و با خودش زمزمه کرد
جونگ کوک : میدونستم که همیشه علاقه م بهت یه انتخاب درست بود!!