Devil or Angel⁶⁸
Devil or Angel⁶⁸
جونگکوک رفت
ا/ت: صبر کن
کوک
رفتم پیش سلنا
کوک: سلنا
سلنا: چرا اومدی؟
کوک: من باید بگم تو چرا داری گریه میکنی؟
سلنا: چون دوست دارم دلم نمیخواد با یکی دیگه باشی
کوک: چی تو باید برای زندگیم تصمیم بگیری؟
سلنا: ما خیلی همو دوس داشتیم
کوک: خودت میگی داشتیم من اونموقع جوون بودم هنوز بزرگ نشده بودم به همه چیز علاقه داشتم توهم یکی از اونا بودی ولی الان بزرگ شدم معنی واقعی عشق میفهمم و یکی تو این دنیا هست که من خیلی دوسش دارم یک صدم عشقی که من به ا/ت دارم به تو نداشتم
سلنا: پس چرا بهم گفتی دوست دارم عاشقتم
کوک: گفتم که
سلنا: من نمیتونم تحمل کنم باید باهم باشیم
کوک: اینو بدون که خودت اول ترکم کردی
سلنا: الان برگشتم
کوک: نه دیگه همه چیز بین ما تموم شده پس کاری نکن رابطه خانوادگیمون از بین بره
سلنا اومد تو بغلم
سلنا: جونگکوک من عاشقتم
کوک: ولی من نیستم امیدوارم یکی بهتر از منو پیدا کنی
سلنا رو جدا کردم و خواستم برگردم ا/ت رو دیدم
ا/ت هم سریع رفت رفتم دنبالش
کوک: صبر کن
ا/ت: چیه؟
کوک: کجا میری؟
ا/ت: نمیخواستم اونجا بمونم
کوک: اشتباه دیدی
ا/ت: اشتباه ندیدم
کوک: یعنی میگم بد متوجه شدی او خودش منو..
ا/ت اومد نزدیکم لبمو بوسید
ا/ت: همه ی حرفارو شنیدم
کوک: 😊
ا/ت: بریم پیش بقیه
کوک: بریم
جانگمی: برگشتید
ا/ت: اره
جانگمی: چیشد داشت گریه میکرد؟
ا/ت: اره
کوک: همه چیزو بهش گفتم
جانگمی: افرین
میجون: دیگه چیشد
کوک: هیچی
سویون: دایی دروغ گو زندایی بوسش کرد
ا/ت: تو کجا بودی؟
سویون: داشتم میومدم دنبالتون
ا/ت: اها ای شیطون
کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت
دو ساعت بعد
خواستیم برگردیم
رفتیم تو ماشین
ا/ت: وایی کیفمو جا گذاشتم
کوک:صبر کن میرم بیارمش
ا/ت: نه خودم میرم
کوک: منتظرتم
ا/ت: باشه
رفتم کیفمو برداشتم
سلنا: صبر کن
ا/ت: چیه؟
سلنا: من با تو حرفی نزدم
ا/ت: حرفیم نداریم که بزنیم
سلنا: خیلی خودتو بالا میگیری
ا/ت: من خودمو بالا نمیگیرم اینجا جایگاه منه و تو خیلی دلت میخواد جای من باشی ولی نمیتونی
سلنا: خواهیم دید
ا/ت: میبینی
سلنا: تا اینجا دیدم جونگکوک فقط برای تو نیست برای یونا هم هست
ا/ت: چی؟
سلنا: همینکه شنیدی و اینکه حواستو جمع کن یونا نرفته برای عمل پدرش
همینجاست
ا/ت: یونا
سلنا: اره یونا
بدون اینکه چیزی بگم برگشتم
کوک: اومدی بریم خونه
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
جونگکوک رفت
ا/ت: صبر کن
کوک
رفتم پیش سلنا
کوک: سلنا
سلنا: چرا اومدی؟
کوک: من باید بگم تو چرا داری گریه میکنی؟
سلنا: چون دوست دارم دلم نمیخواد با یکی دیگه باشی
کوک: چی تو باید برای زندگیم تصمیم بگیری؟
سلنا: ما خیلی همو دوس داشتیم
کوک: خودت میگی داشتیم من اونموقع جوون بودم هنوز بزرگ نشده بودم به همه چیز علاقه داشتم توهم یکی از اونا بودی ولی الان بزرگ شدم معنی واقعی عشق میفهمم و یکی تو این دنیا هست که من خیلی دوسش دارم یک صدم عشقی که من به ا/ت دارم به تو نداشتم
سلنا: پس چرا بهم گفتی دوست دارم عاشقتم
کوک: گفتم که
سلنا: من نمیتونم تحمل کنم باید باهم باشیم
کوک: اینو بدون که خودت اول ترکم کردی
سلنا: الان برگشتم
کوک: نه دیگه همه چیز بین ما تموم شده پس کاری نکن رابطه خانوادگیمون از بین بره
سلنا اومد تو بغلم
سلنا: جونگکوک من عاشقتم
کوک: ولی من نیستم امیدوارم یکی بهتر از منو پیدا کنی
سلنا رو جدا کردم و خواستم برگردم ا/ت رو دیدم
ا/ت هم سریع رفت رفتم دنبالش
کوک: صبر کن
ا/ت: چیه؟
کوک: کجا میری؟
ا/ت: نمیخواستم اونجا بمونم
کوک: اشتباه دیدی
ا/ت: اشتباه ندیدم
کوک: یعنی میگم بد متوجه شدی او خودش منو..
ا/ت اومد نزدیکم لبمو بوسید
ا/ت: همه ی حرفارو شنیدم
کوک: 😊
ا/ت: بریم پیش بقیه
کوک: بریم
جانگمی: برگشتید
ا/ت: اره
جانگمی: چیشد داشت گریه میکرد؟
ا/ت: اره
کوک: همه چیزو بهش گفتم
جانگمی: افرین
میجون: دیگه چیشد
کوک: هیچی
سویون: دایی دروغ گو زندایی بوسش کرد
ا/ت: تو کجا بودی؟
سویون: داشتم میومدم دنبالتون
ا/ت: اها ای شیطون
کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت
دو ساعت بعد
خواستیم برگردیم
رفتیم تو ماشین
ا/ت: وایی کیفمو جا گذاشتم
کوک:صبر کن میرم بیارمش
ا/ت: نه خودم میرم
کوک: منتظرتم
ا/ت: باشه
رفتم کیفمو برداشتم
سلنا: صبر کن
ا/ت: چیه؟
سلنا: من با تو حرفی نزدم
ا/ت: حرفیم نداریم که بزنیم
سلنا: خیلی خودتو بالا میگیری
ا/ت: من خودمو بالا نمیگیرم اینجا جایگاه منه و تو خیلی دلت میخواد جای من باشی ولی نمیتونی
سلنا: خواهیم دید
ا/ت: میبینی
سلنا: تا اینجا دیدم جونگکوک فقط برای تو نیست برای یونا هم هست
ا/ت: چی؟
سلنا: همینکه شنیدی و اینکه حواستو جمع کن یونا نرفته برای عمل پدرش
همینجاست
ا/ت: یونا
سلنا: اره یونا
بدون اینکه چیزی بگم برگشتم
کوک: اومدی بریم خونه
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
۲۴.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.